چاپ کردن این صفحه

شیرزاد عبداللهی / همکار گروه صدای معلم

خرافات صنفی مرسوم میان معلمان ! فرهنگ شفاهی زنگ تفریحی حالا به فضای مجازی راه پیدا کرده است!

ترویج خرافات صنفی در بین معلمان یک حرکت ارتجاعی و سیاسی است/ یک معلم بازنشسته گفت که در آمریکا ماشین ها به احترام نشان روی یقه کُت من می ایستادند / برخی همکاران تصور می کنند که مرغ همسایه غاز است و  معلمان در همه جا به جز ایران در ناز و نعمت بسر می برند/ برخورد اغلب همکاران با غرب بین دوقطب نفرت و شیفتگی نوسان دارد/ معلمان با صاحبان شغل های دیگر  از موضع تحقیر یا طلبکاری برخورد نکنند/ هیچ عیبی ندارد که هر گروهی شغل خود را مهم و حیاتی بداند/ پرسش سهراب سپهری این است که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست/ این تصور که معلمان در جوامع غربی طبقه ای ممتاز و غرق در ناز و نعمت هستند واقعی نیست/ آیا در برخی کشورها به معلمان به جای حقوق چک سفید امضا می دهند / آیا واقعا پزشکان آلمانی از خانم آنجلا مرکل خواستند حقوق آنها را با معلمان برابر کند / در آلمان سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند؛ آمبولانس، آتش نشانی و  معلمان/ آیا معلمان آلمان با یونیفرم و خودروهایی به رنگ خاص و آژیرکشان از خیابان ها عبور می کنند/ چرا  هیتلر در جنگ جهانی دوم ،معلمان را در سنگرهای بتونی در اعماق زمین مخفی کرد تا به آنها آسیبی نرسد/ این گونه مطالب را تحت عنوان خرافات صنفی باید طبقه بندی کرد و باعث وهن جامعه معلمان است/ انتشار این داستان ها عمدی و با هدف ایجاد تعصب ، خودبرتربینی و نفرت به اقشار جامعه و دولت در لایه های کم سواد معلمان صورت می گیرد/ برای طرح مشکلات خود نیاز به داستانسرایی در باره وضع معلمان آمریکا و المان و... نداریم/ فضای مجازی مانند شمشیر دو لبه است. هم می تواند عامل ارتقای اطلاعات و سطح تحلیل و اندیشه افراد و هم می تواند عامل انتشار داده های  غلط و دامن زدن به تعصب و مانعی در راه رشد تفکر انتقادی باشد/ سکوت ما در برابر ترویج  خرافات صنفی ممکن است حمل بر همراهی و رضایت شود/ خرافات صنفی باعث گسترش افکار متعصبانه و ضدیت با اقشار دیگر و دانش آموزان و گسترش نوعی نگاه فاشیستی در بین اقلیتی از معلمان می شود

خرافات صنفی میان معلمان و قضیه پشت چراغ قرمز نایستادن معلمان در آلمان و هیتلر  "یک معلم بازنشسته مسن برای دیدن پسرش به آمریکا رفت ، پسر یک نشان کوچک روی یقه کت او نصب کرد و گفت حالا تنها هم می توانی بیرون بروی . پدر هرجا می رفت احترام می دید. هنگامی که از خیابان پیاده عبور می کرد ماشین ها به احترامش می ایستادند ، در فروشگاه ها و مغازه ها برایش صندلی می گذاشتند. می دانید روی نشان چه نوشته بود ؟ فقط یک جمله ( این یک معلم است) " ... مانند این داستان ها در فضای مجازی و صفحات معلمان زیاد است . همکاری در پاسخ به این کامنت نوشت: "یعنی راننده ها پشت فرمان، آن نشان کوچک را روی یقه‌ی کت عابر را دیده و بعد به احترامش زده اند روی  ترمز؟ "

این تنها یکی از ایرادات تکنیکی داستان است. قاعدتا این معلم گرامی توی پیاده ها راه می رفته ، نگاه راننده ها هنگام رانندگی در  همه جای دنیا به سمت جلو است و فقط می توانند با زاویه حداکثر 30 درجه تابلوها و بیلبوردهایی را که کنار خیابان نصب شده اند، ببینند. بنابراین فقط درصورتی راننده ها می توانند این نشان را روی یقه کت معلم ببینند که ابعاد نشان، در اندازه یک تابلو راهنمایی و رانندگی بوده و عابر پیاده کنار سواره رو ایستاده باشد. بدیهی است نه نشان می تواند چنین ابعادی داشته باشد و نه این معلم بازنشسته کنار جدول خیابان ایستاده بوده است.  

نکته دیگر تکنیکی این است که در آمریکا و کشورهای دیگر از جمله ایران رسم نیست که اتومبیل ها به عنوان ادای احترام به یک رهگذر ، توقف کنند. این کار هم خطرناک است و هم باعث توقف ترافیک می شود. البته در کشورهای غربی، اولویت عبور در خیابان ها با عابر پیاده است و معمولا هم رانندگان و هم پیاده ها مقررات رانندگی را رعایت می کنند . اما اگر عابری در منطقه ای غیر از محل های خط کشی شده و مجاز به هر دلیل وارد خیابان شود و بخواهد از عرض خیابان بگذرد ، خودروها توقف می کنند و اولویت عبور عابر را رعایت می کنند. چنین اتفاقی هم به ندرت می افتد.  

حق تقدم در هر حالتی با عابر پیاده است.  جنگ بین عابر پیاده و خودروها که در خیابان های تهران و چهار راه های این شهر جریان دارد احتمالا در دنیا بی نظیر است. این را هم اضافه کنم که در غرب هم تخلفات رانندگی صورت می گیرد منتها چون هزینه و ریسک تخلف بالا است  افراد ترجیح می دهند که کمتر تخلف کنند و گرنه انسان ها همه جای دنیا،  دنبال منفعت شخصی و استفاده از راه های میانبر برای راحتی خود هستند.

بر خلاف تصور برخی ، جوهر و جنم و ژنتیک ایرانی تفاوتی با شهروندان کشورهای توسعه یافته ندارد.

در بخشی از این کامنت آمده که در فروشگاه ها برای این پیرمرد بازنشسته صندلی می گذاشتند. در امریکا اغلب فروشگاه ها بسیار بزرگ هستند. خرید نوعی سرگرمی و تفریح هم محسوب می شود. حتی اگر کسی ناتوان باشد می تواند سوار ویلچیر اتوماتیک خرید کند.  در ایران هم چنین فروشگاه هایی وجود دارد. احترام به افراد مسن (سینیور ) نهادینه است و برای افراد معلول و ناتوان در فروشگاه ها تسهیلات زیادی قایل می شوند. اما این تسهیلات و احترام مختص شغل خاصی نیست و رعایت حرمت پیران و کودکان و معلولان نوعی فرهنگ اجتماعی بدل شده است.

خیلی بعید است که همکار بازنشسته ما دچار توهم شده و تصور کرده باشد که راننده ها فقط به احترام او ایستاده اند و در فروشگاه ها و جاهای دیگر فقط به خاطر شغلش به او احترام گذاشته اند. احتمالا این همکار محترم در بازگشت خاطرات خود را در جمعی از همکاران تعریف کرده و عده ای که همیشه مرغ همسایه را غاز می بینند و تصور می کنند معلمان در همه جا به جز ایران در ناز و نعمت به سر می برند ، با استفاده از شگرد یک کلاغ چهل کلاغ ، پیاز داغش را زیاد کرده و  خواسته اند بگویند شغل معلمی در همه جا بهترین شغل است و بهترین مزایا و منزلت را دارد اما در ایران دولت ها عمدا به معلم ها را در فقر نگه داشته اند.

ما معلمان شغل خود را دوست داریم و به آن افتخار می کنیم . اما مواظب باشیم که با صاحبان شغل های دیگر  از موضع تحقیر یا طلبکاری برخورد نکنیم. هیچ عیبی ندارد که هر گروهی شغل خود را مهم و حیاتی بداند ، اما در یک ارزیابی منطقی همه مشاغل در جای خود با اهمیت و مفید هستند. من تصور می کنم رفتگران شهرداری مهم ترین گروه شغلی جامعه هستند. اگر رفتگران نباشند شهر در گند و کثافت غرق و نابود می شود . می توان این استدلال را در مورد معلمان ، پلیس، آتش نشان ، پزشکان ، نیروهای مسلح ، ماموران وزارت نیرو و... هم ارائه داد. همه مشاغل با اهمیت و مفیدند.

سهراب سپهری می گوید :من نمی دانم/ که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست/ و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست/ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد .... کرکس که ما او را به تحقیر لاشخور می نامیم،  نقش رفتگر طبیعت را بازی می کند. همه اجزاء طبیعت و همه جانداران و گیاهان ضروری هستند. در جامعه همه مشاغل با اهمیتند. نگاه ما به مسایل جامعه باید فرهنگی باشد و نگاه فرهنگی با برتری طلبی و پرخاشگری میانه ای ندارد. مثلی داریم که می گوید : "مشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید" اهمیت شغل معلمی به گفتن ما نیست بلکه به عمل معلمان در 100 هزار مدرسه بستگی دارد.

نکته دیگر تصوری است که ما در مورد غرب و به خصوص معلمان در آمریکا و آلمان و سوئد و.... داریم. برخورد اغلب همکاران با غرب بین دو قطب نفرت و شیفتگی نوسان دارد. در یک نگاه ، غرب مظهر تمام پلیدی ها ، مفاسد ، ستم ها و تاریکی ها است. در نگاه دیگر ؛ غرب کعبه آمال ، بهشت روی زمین ، سرزمین خوشبختی و عیش و نوش و راحت و شادی تصور می شود. هر دو نگاه، توام با پیش داوری ایدئولوژیک است. غرب واقعی نه این است و نه آن. معلمان در کشورهای غربی در دهک های میانی جامعه خود قرار دارند . این تصور که معلمان در این جوامع طبقه ای ممتاز و غرق در ناز و نعمت هستند واقعی نیست.

معلمان قدیمی تر به یاد دارند که 20 سال پیش در دفتر مدرسه نقل معلمان کویت و امارات و عربستان بود و اینکه معلمان فلان کشور سرماه چک سفید امضا شده تحویل می گیرند و هر مبلغی که دلشان بخواهد می توانند بنویسند و بگیرند. همکاری می گفت عرب ها اصلا کار نمی کنند و سرماه پست چی ، سهم پول نفت شان را در پاکتی به آنها تحویل می دهد و آنها به جز خوردن و خوابیدن و مسافرت و تفریح کار دیگری نمی کنند. اگر کسی تشکیک می کرد متهم می شد که از دولت و حکومت طرفداری می کند. البته گویندگان این حرف ها هم هیچ سندی برای ادعای خود ارائه نمی دادند. فرهنگ شفاهی زنگ تفریحی حالا به فضای مجازی راه پیدا کرده است.

مطلب دیگری که بارها در گروه های معلمی فوروارد شده و می شود ملاقات خانم مرکل با پزشکان آلمانی است. ظاهرا پزشکان آلمانی در این ملاقات از خانم مرکل تقاضا می کنند که حقوق آنها را با معلمان برابر کند. خانم مرکل خطاب به پزشکان می گوید: چطور انتظار دارید که حقوق تان با افرادی که شمارا تربیت کرده اند برابر باشد؟ پزشکان هم قانع شده و از خیر برابری حقوق با معلمان گذشته اند. من با یک خبرنگار ایرانی مقیم آلمان تماس گرفتم و از او خواستم این خبر را به زبان آلمانی سرچ کند. نتیجه این بود که چنین ملاقاتی با چنین محتوایی جایی ثبت نشده است و احتمالا ساخته تخیل برخی همکاران است !

در آلمان حقوق پزشکان نسبت به کشورهای غربی دیگر پایین تر است اما در آلمان میانگین حقوق یک پزشک سه برابر یک معلم است. مقایسه حقوق معلم و پزشک در ایران و آلمان موضوع این یادداشت نیست. مدعای نوشته این است که  آنجلا مرکل با پزشکان ملاقاتی در باره حقوق نداشته که در آن پزشکان تقاضای برابری حقوق با معلمان را کرده باشند و مرکل گفته باشد نباید انتظار بربری حقوق با معلمان را داشته باشید. این داستان ساختگی و فاقد منبع معتبر است. یک همکار معلم نباید اخبار فاقد منبع معتبر را منعکس و ترویج کند. انتقادمان را از زبان خودمان بگوییم ، مرکل و هیتلر و دیگران را واسطه نکنیم.

در یک کامنت دیگر که بارها در گروه های معلم فوروارد شده ، آمده است که در آلمان سه گروه نباید پشت چراغ قرمز بمانند؛ 1- آمبولانس، 2-  آتش نشانی ، 3- معلمان. جنبه استهزا آمیز این خبر بر جنبه های دیگر ان می چربد. فلسفه سرعت ماشین پلیس و آتش نشانی کاملا روشن است. اما معلم چرا نباید پشت چراغ توقف کند؟ معلم ساعت کار معینی دارد، در حالی که پلیس و آتش نشانی هر لحظه باید منتظر وقوع یک اتفاق پیش بینی نشده باشند. از این نکته که بگذریم ماشین پلیس و آتش نشانی رنگ مشخص و آژیر دارند. آیا معلمان هم صبح ها در خودروهایی با رنگ مشخص آژیرکشان سرکار خود می روند؟

مطلب دیگری که واقعا مایه وهن معلمان است داستانی است در باره حمایت هیتلر از معلمان !

هیتلر در طول جنگ جهانی دوم مدارس آلمان را تعطیل کرده و معلمان را در سنگرهای بتونی در اعماق زمین مخفی کرده بود... هیتلر در جایی گفته که ما اگر  در جنگ پیروز شویم برای ترویج اندیشه هایمان به معلمان نیاز داریم و اگر شکست بخوریم بازهم برای ساختن افکار مردم به معلمان نیاز داریم.

مروجان این داستان به این نکته توجه نکرده اند که با ساختن این داستان ، معلمان را در حد اس. اس های نازی و همدستان هیتلر و  جماعتی نژادپرست و طرفدار فاشیسم پایین آورده اند.

به نظرم کسانی که این داستان را ساخته اند قصد بی اعتبار کردن معلمان را داشته اند و عده ای هم از روی بی اطلاعی این مطلب را در فضای مجازی ترویج می کنند.  

این گونه مطالب را تحت عنوان خرافات صنفی باید طبقه بندی کرد که هدف ار انتشار آنها  در گروه های معلمی،  ایجاد تعصب شدید و غیر منطقی نسبت به شغل خود (نه دلبستگی و علاقه که خوب و ضروری است  ) و قرار دادن معلمان در مقابل صاحبان مشاغل دیگر و نا امید کردن آنها از دولت و جامعه و دادن تصویری دروغین و بهشت آسا از وضع معلمان در کشورهای دیگر است.

اولا هر مطلب صحیحی باید منبع معتبر داشته باشد و گرنه ارزش نقل ندارد. ثانیا با عقل متعارف جور دربیاید و باورپذیر باشد. فضای بدون سانسور مجازی مانند شمشیر دو لبه است. هم می تواند عامل ارتقای اطلاعات و سطح تحلیل و اندیشه افراد باشد و هم می تواند عامل انتشار اطلاعات غلط و دامن زدن به تعصب و مانعی در راه رشد تفکر انتقادی شود. 

ما برای طرح مشکلات خود نیاز به داستان سرایی در باره معلمان آمریکا و آلمان و... نداریم. خودشیفتگی به غرب روی دیگر سکه نفرت از غرب است. ما باید به تعادل برسیم.

اگر می خواهیم اهمیت شغل معلمی را به مسئولان گوشزد کنیم باید به استدلال دانشمندان علوم تربیتی و جامعه شناسی در باب اهمیت تعلیم و تربیت عمل و استناد کنیم. این داستان های بی ارزش  نه تنها چیزی به منزلت ما اضافه نمی کند، بلکه منزلت ما را در چشم بخش های فرهیخته تر جامعه تنزل می دهد.

سکوت ما در برابر ترویج  خرافات صنفی ممکن است حمل بر همراهی و رضایت شود.

علاوه بر این این گونه مطالب ممکن است لایه های کمتر فرهیخته معلمان را تحت تاثیر قرار دهد و به گسترش افکار متعصبانه و ضدیت با اقشار دیگر و دانش آموزان و گسترش نوعی نگاه فاشیستی در بین اقلیتی از معلمان منجر شود.

 


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دوشنبه, 23 -8156 11:51 خوانده شده: 8494 دفعه

در همین زمینه بخوانید: