
دوست دارم که معلم بشوم
نه که تدریس کنم درس و کتاب
نه ، نه ، این که فقط شغل من است.
دوست دارم که معلم بشوم
با کلاسی که پر از لبخند است
و همه شاگردان
می نشینند به شوق.
نه که از ترس، به ذوق.
با کلاسی که همه پنجره هایش آبی است
پرده هایش همه خوشرنگ به رنگ شادی است
پشت هر پنجره اش ،باغی از شور و نشاط است و سرور
قفل هر پنجره اش باز شود با لبخند.
گوشه ی پایینش، سطل آبی رنگی است، که در آن کاغذ کبر است و غرور،
یا که ته مانده ی یک کیک سرور،
یا که جلدی است ز یک پاکت آرامش ناب.
دوست دارم که معلم بشوم
تا که شاید به کلامی زیبا
و صدایی آرام
گوش شاگردان را کنم اشباع ز صوت
تا که شاید نشود منتظر زنگ کلاس.
دوست دارم که معلم بشوم
تا نگاه همه شاگردانم
بر نگاه قلم من باشدنه که بر چرخش آن عقربه های زیرک
تا که تصویر کنم نقش گل مهر و صفا
گر چه نقاشی من خوب نبود از اول.
دوست دارم که معلم بشوم
تا که شاید نگه پر مهری
یا کلامی ز صداقت لبریز
بتواند برهاند یکی از صدها را
ز هزاران خطر خوش خط و خال
یا که آرام کند دل طوفان زده ی دریا را.
تا بفهمند هنوز تکیه گاهی ز صفا هست و زعشق.
گر چه دیوار مقامم شده کوتاه و خراب
گر چه اکسیر وجودم شده انگار زیادی و زیاد
گر چه تعطیلی تابستانم
گشته چو ن خار به چشمان گروهی بیدل.
با همه بی مهری
با همه سردی و تبعیض که هست
با سکوتی که پراز فریاد است
و هزاران سخن ناگفته
دوست دارم که معلم بشوم
دوست دارم که معلم بشوم
دوست دارم که ...
نه که تدریس کنم درس و کتاب
نه ، نه ، این که فقط شغل من است.
دوست دارم که معلم بشوم
با کلاسی که پر از لبخند است
و همه شاگردان
می نشینند به شوق.
نه که از ترس، به ذوق.
با کلاسی که همه پنجره هایش آبی است
پرده هایش همه خوشرنگ به رنگ شادی است
پشت هر پنجره اش ،باغی از شور و نشاط است و سرور
قفل هر پنجره اش باز شود با لبخند.
گوشه ی پایینش، سطل آبی رنگی است، که در آن کاغذ کبر است و غرور،
یا که ته مانده ی یک کیک سرور،
یا که جلدی است ز یک پاکت آرامش ناب.
دوست دارم که معلم بشوم
تا که شاید به کلامی زیبا
و صدایی آرام
گوش شاگردان را کنم اشباع ز صوت
تا که شاید نشود منتظر زنگ کلاس.
دوست دارم که معلم بشوم
تا نگاه همه شاگردانم
بر نگاه قلم من باشدنه که بر چرخش آن عقربه های زیرک
تا که تصویر کنم نقش گل مهر و صفا
گر چه نقاشی من خوب نبود از اول.
دوست دارم که معلم بشوم
تا که شاید نگه پر مهری
یا کلامی ز صداقت لبریز
بتواند برهاند یکی از صدها را
ز هزاران خطر خوش خط و خال
یا که آرام کند دل طوفان زده ی دریا را.
تا بفهمند هنوز تکیه گاهی ز صفا هست و زعشق.
گر چه دیوار مقامم شده کوتاه و خراب
گر چه اکسیر وجودم شده انگار زیادی و زیاد
گر چه تعطیلی تابستانم
گشته چو ن خار به چشمان گروهی بیدل.
با همه بی مهری
با همه سردی و تبعیض که هست
با سکوتی که پراز فریاد است
و هزاران سخن ناگفته
دوست دارم که معلم بشوم
دوست دارم که معلم بشوم
دوست دارم که ...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید