استاد ذوالفنون قلندر خان تبريزي و خوانندگان فهيم ستون، ايري اوتوراق دوز دانيشاق !
مصداق وصف العيش نصف العيش!
قصد دارم با بهره گيري از کلمات شيرين و فرحبخش، شما را هم در لذت سفر نوروزي خود و اهل و عيال در نخستين روزهاي بهجت آفرين نوروز 95 و قصه پر غصه اسکان فرهنگيان شريک ساخته و هم به سان موارد گذشته از رهنمودهاي آن عزيزتر از جان بهره مند گرديم، هم شايد برنامه جامع اقدام مشترک! حضرات تعليم و تربيتچيان ايران زمين را جهت ثبت در تاريخ و استفاده متوليان اسکانهاي کريسمسي و نوروزي ديگر کشورهاي کره خاکي تبيين و تحليل فرماييد!
اواخر اسفند ماه بود، به اصرار بچه ها و عيالات متحده! شوراي امنيت خانواده را تشکيل و تصميم گرفتيم بعد از تحويل سال نو، چند روز به کوه و کمر زده و هوايي تازه کنيم.
سال تحويل شده نشده، شال و کلاه کرده و چمدان هاي سفر را بسته و سوار بر خودرو تمام اقساطي دولت اميد و تدبير! به سان ناصر خسرو قبادياني راهي سفر گشتيم. مقصد ديار شمال بود و بندر انزليِ هميشه باراني. بعد از ظهر کمي مانده به اذان رسيديم به مقصد و خوشحال و خرامان راهي خانه معلم شهر شديم!
چشمتان روز بد نبيند. از ما اصرار و از آنها انکارکه ناسلامتي ماهها قبل اتاق هاي خانه معلم توسط از شما بهتران رزرو شده و شرمنده از روي ماه جبين تان.
دست از پا کوتاه تر سراع فِلِشِ ستاد اسکان فرهنگيان شهر را گرفته و وارد دفتر پذيرش شديم... انگار محل ثبتنام کتندگان جنگ اوکراين! بود و همه از سر و کول هم بالا مي رفتند. اکثريت اغيار بودند و اقليّت معلمان يک لا قبا...
بالاخره بعد از 3 ساعت و 20 دقيقه و 32 ثانيه نوبت پذيرش ما شد! هتل 5 ستاره مدرسه... در خيابان...
پرسان پرسان و سلانه سلانه رفتيم و رسيديم به فرهنگ سراي موعود...
کلاسي دادند با تمام امکانات رايج در عهد دقيانوس....کف کاشي... در بي دستگيره... پنچره بي پرده... !
براي 20 خانوار يک ظرفشويي که از زمان افتتاح مدرسه شسته نشده بود و وضع سرويس بهداشتي هتل 5 ستاره، که نا گفتنم بهتر است - زبان در دهان پاسبان سر است!
شب بالاخره با خوردن حرص عوض شام، خوابيديم... صبح بيدار شدم تا دست به آب شوم... واي خداي من! ديشب چي شده مگه؟! سيل؟! زلزله؟! طوفان؟! جنگ زدگان قرهباغ؟! چون همهجا چادر بود و چادر بود و چادر. القصه بعد از 47 دقيقه و 36 ثانيه نوبت دستشويي رسيد و تا داخل شدم....کوبيدن در که آقا، خانم و قسعليهذا....
به صرافت افتادم تا با آب گرمي خستگي روح و جسمم را در آورم و به اعصابم آرامشي بدهم، ليف و کيسه و حوله برداشته و راهي گرمابه شدم....
صف طويل گرمابه... به سان حمامهاي عمومي قديم. نوبتم رسيد و با خوشحالي راهي اندرونش شدم.... واي خداي من چي مي ببنم!؟... روي سنگ توالت! تکه چوبي گذاشته و از شير آب يک لوله اي دراز کرده و دوش آب درست کرده بودند.... و اينم جکوزي هتل 5 ستاره اسکان فرهنگيان عزيز....
القصه سُووي سُوزولموش کيمين!
شال و کلاه کرده و خرت و پرت را پشت ابولقراضه انداخته و راهي ديارمان شديم و بر خاکش بوسه زديم و مقيم گشتيم و تبريز گردي را به شمالگردي ترجيح داديم و انصافا هم کم خرج و بالانشين شد.... و خوش خوشمان شد!؟
باجي باجون اولسون، سوز چوخ، وقت يوخ - فروردين 1395 آق بانو
* * *
حضرات محترم دستگاه پر اهل و عيال آموزش و پرورش!
واقعا نمي شود با يک برنامه ريزي اصولي و اينقدر با آبروي قشر معلّم بازي نشود؟!
به راستي، در اوقات تعطيلات و به خصوص نوروز چه کساني با کدام رانتي در خانه هاي معلّم کنگر خورده لنگر مي اندازند و هفت پشت فک و فاميلشان را مهمان سفره معلمان يک لاقبا مي کنند؟!
اصلا مگر کدام دستگاهي به جز کارمندان خود به کسان ديگر خدمات ارائه مي دهند که شما کاتوليک تر از پاپ شدهايد و از کيسه خليفه مي بخشيد؟!
فقط يک سوال و ختم کلام...
مشخصات کساني که در عرض يک سال از خانه معلم جزيره کيش! استفاده کرده اند را اطلاعرساني کنيد؟! و يا ليست عزيزاني که از خانه معلم کندوان خودمان و يا سرعين بهره برده اند.
زياده عرضي نيست، سيز ساق بيز سلامت - فروردين 1395 قلندر تبريزي
صفحه ش12 هفته نامه ی آذر پیام تبریز