کلاس درس اغلب به یک جعبهی سیاه میماند؛ معلم در یک سو و دانشآموزان در سوی دیگر، همگی در انتظارند تا دانش مانند آبی روان و یکطرفه به مغزها سرازیر شود. اما اگر جسارت کنیم، اندکی سکوت کنیم، پرسشی قدرتمند مطرح سازیم و فضایی برای تنفس ذهن بگشاییم، این جعبهی بسته به یک کارگاه خلاقیت شگفتانگیز دگرگون میشود. اینجا دیگر دانش انتقال نمییابد؛ بلکه تولید میشود. ذهنها چون چراغهایی کوچک روشن میشوند، ایدهها بال میگیرند و خلاقیت نه فقط تماشا، بلکه عمیقاً زیسته و تجربه میگردد.
آن روز، به جای ایستادن پای تخته و سخنرانی دربارهی اصول کار تیمی، تصمیم گرفتم تنها سکوت کنم و پرسشی بپرسم. وقتی نگاههای کنجکاو دانشآموزان با تعجب به من دوخته شد، لبخندی زدم و گفتم: «فکر کنین وسط یه پروژهی خیلی مهم، یکی از بچههای تیم یهویی مسیر رو عوض میکنه یا یه ایدهی کاملاً جدید میده. واکنش شما چیه؟»
کلاس در سکوت فرو رفت. برخی اندیشیدند، برخی سردرگم به سقف خیره شدند. سرانجام یکی زمزمه کرد: «شاید پروژه به هم بریزه...» و دیگری با هیجان افزود: «ولی ممکنه کلید موفقیت هم باشه!»
من پاسخ را ندادم. با یک چالش، فضا را گشودم: «خیلی خب. حالا یه راه حل پیدا کنین که تیم، هم به هدف اصلی متعهد بمونه و هم ارزش ایدهی جدید رو از دست نده.»
ناگهان، کلاس به کارگاهی زنده و پویا بدل شد. دانشآموزان مشغول مذاکره، ترکیب ایدهها و یافتن نقاط مشترک شدند. آنها در عمل یاد گرفتند که برای پیروزی یک تیم، انعطافپذیری یک الزام است. یکی نتیجه گرفت: «ما میتونیم نقشها رو جا به جا کنیم تا همه با دیدگاه جدید کنار بیان.» دیگری به جمعبندی رسید: «اگه اشتباه کنیم، با یه تجربهی جدید مسیر رو درست میکنیم و تیم قویتر میشه.»

در آن لحظه، حقیقت درخشان معلمی را دریافتم: هنر ما صرفاً در گفتن و دانستن نیست؛ بلکه در ساختن محیطی است که ذهنها در آن آزادند، اشتباه کردن مجاز است و آموزشپذیری، ستون فقرات موفقیت تیمی میشود. هر پرسش، نه برای گرفتن پاسخ، بلکه برای گشودن یک دریچه است؛ و هر سکوت من، یک دعوت نامه برای شکوفایی اندیشههای بزرگ و کوچک.
من در آن لحظه، تنها یک راهنما بودم، نه یک پاسخدهنده؛ و این، آغاز واقعی یادگیری و درک عمیق کار تیمی بود.
پینوشت:
*با الهام از کتاب «هنر معلمی به روایت دیگر» نوشتهی طهماسب کاوسی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
