چاپ کردن این صفحه

« حالا می‌دانم که چهل هشت سالگی به بعد سن اصرار نکردن است »

به وقت دل تنگی

اسماعیل امن زاده

دل نوشته ای به وقت دل تنگی در صدای معلم توسط اسماعیل امن زاده

چهل هشت سالگی را رد کرده‌ام .

کم حوصله‌تر ، پیرتر و پفیوزتر شده‌ام .

حالا می‌دانم که چهل هشت سالگی به بعد سن اصرار نکردن است .

حالا بیشتر شب ها در تراس خانه می نشینم و زل می زنم به سرکوچه و منتظر .... .

سرم را برمی گردانم .

تو در اتاق ت ، سرت گرم است و مشغولی با گوشی و لپ تاپ.

هوای اتاق بوی ادکلن سی اچ می دهد .

تو را نگاه می کنم و باز قند در دلم آب می‌شود که من خوشحال ترین آدم دنیا هستم .

به خودم هم حسودی می‌کنم وقتی باز به یاد می آورم تو‌ کنار منی .

به تمام روزها و ساعت ها و ثانیه هایی که بی تو گذشت فکر می کنم و حالا که در کنارم هستی در دلم قند آب می‌شود .

باز به یاد می آورم که در سیاه‌ترین حالت ممکن زندگی تو برگشته‌ای و من از این بابت سر از پا نمی شناسم .

تو برمی گردی و از داخل اتاق ت لبخندی میزنی و با بستنی در دستت دلبری می‌کند .

به طرفم می آیی با همان لباس طوسی ؛ اما نمی دانم چرا هرچه به طرفم می آیی من دورتر می‌شوم !

ترس و دلهره همه‌ی وجودم را می گیرد .

از خواب می پرم .  نیم ساعت از سه گذشته است و خانه در تاریکی مطلق است . به طرف اتاق ت می دوم اما در اتاق کسی نیست .

غم دنیا در دلم می نشیند و یادم می افتد که تو رفته ای .

دل نوشته ای به وقت دل تنگی در صدای معلم توسط اسماعیل امن زاده

باتپش قلب فراوان برمی گردم .

روی تخت غلت می زنم .

قطره ی اشکی از گوشه چشمم غلت می خورد به گونه ام.

اما تنها دلخوشی کوچکم این است که گاهی به خوابهایم سر می زنی . اما دیگر نمی‌خوابم و تا صبح به تو که در خوابم بودی فکر می کنم .

راستی ؛ اگر شما هم در خانه ات کسی را داری که دوستش داری و کنارت هست ، چشمهایش را ببوس که مرگ و قیامت نزدیک است .

دنیای من چه در خواب و چه در بیداری توهمی از پسری است که تا ابد نمی آید .


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دل نوشته ای به وقت دل تنگی در صدای معلم توسط اسماعیل امن زاده

پنج شنبه, 10 مهر 1404 17:26 خوانده شده: 43 دفعه

در همین زمینه بخوانید: