هر بار که درباره ی راههای عقلانی و تدریجی برای عبور از انسداد سیاسی و اجتماعی مینویسم، بخشی از مخاطبان با واکنشی تلخ پاسخ میدهند. آنها میگویند خوشخیالم، سادهلوحم، توجیهگرم، یا مأمورم به امیدبخشی کاذب.
میگویند که چیزی تغییر نمیکند، ساختار اصلاحپذیر نیست، و نوشتن صرفاً اتلاف وقت است.
اما من باز هم مینویسم. نه از سر خوشباوری، نه به قصد تطهیر وضع موجود بلکه چون میدانم اگر ننویسیم، اگر راهی حتی فرض برای بهبود حال یا ترسیم آینده نگشاییم، آنگاه نه تنها اکنون که حتی در لحظههای حساس یا آستانه تحولات و تغییرهای پیشبینی نشده، هیچ افق، هیچ طرح، و هیچ زبان بدیلی وجود نخواهد داشت.
باید بپذیریم که تغییر، نه همیشه با نوشتن اتفاق میافتد، نه از دل تحلیلهای روشنفکرانه میجوشد. تغییر گاهی با یک تحول رخ میدهد؛ با یک تلنگر، یک بحران اما این رخدادها اگر چه مهماند، خودبهخود هیچ افقی نمیسازند و اگر جامعه در آن لحظه هیچ زبان و نقشهای نداشته باشد، یا در یأس و خشم دفن شده باشد، فرصتها یا از دست میروند، یا به هرج و مرج و افراط میانجامند. امید، آنطور که در سنت فلسفی آمده، نوعی نیروی عقلانی برای ایستادن در برابر انفعال است.
ما مینویسیم نه چون میدانیم آینده چه خواهد شد، بلکه چون میدانیم اگر آینده آمد و ما آماده نبودیم، شکست واقعی آنجاست.
امید، آنطور که در سنت فلسفی آمده، نوعی نیروی عقلانی برای ایستادن در برابر انفعال است. فیلسوفانی مانند اسپینوزا، ارنست بلوخ و حتی کانت، امید را نه احساس خوشایند، بلکه بخشی از عقل عملی میدانستند.
امیدی که میبیند چه هست، اما دست از ساختن آنچه میتواند باشد، نمیکشد.این امید، کور نیست. وعده نمیدهد. اما مسیر را باز نگه میدارد و نویسنده، در چنین زمانهای، مأمورِ نوشتن از همین نوع امید است. امیدی که با نقد همراه است. امیدی که هیچ چیز را تطهیر نمیکند، اما راه را هم مسدود نمیسازد.
تغییرات بزرگ، اغلب در لحظاتی از راه رسیدهاند که هیچکس انتظارشان را نداشته. اما آنان که از پیش نوشته بودند، آنان که زبان و فکر را آماده کرده بودند، در لحظهی وقوع بحران، توانستند مسیر را پیشنهاد کنند.
واسلاو هاول، نلسون ماندلا و آنا آخماتووا در اوج ناامیدیها نوشتند و نوشتند اما در لحظات حساس و تعیینکننده این نوشتهها ذخیرههای از پیشاندیشانهای بود که مایه اصلی برنامهها بود و بعدها هم تبار و حافظه تغییر از آنها استخراج شد.
اگر همهچیز به سکوت و یأس یا گلایه و خشم سپرده شود، آینده و اکنون در لحظاتی که امکان ساختن آن هست، هم بیجهت خواهد بود، هم بیراهبرد. ذهنها خالی میمانند، تندروها میدان را پر میکنند، و جامعه دوباره به همان دور باطل بازمیگردد.
ما که مینویسیم، قرار نیست همهچیز را پیشبینی یا هدایت کنیم. اما وظیفه داریم زبان، منطق و افق بدیل را زنده نگه داریم. حتی اگر کمصدا باشیم. حتی اگر نشنیده بمانیم.
ما نمینویسیم چون فردا روشن است. ما مینویسیم تا اگر فردا رسید، در توشهمان جز آهوناله نباشد.
من و امثال من خوشخیال نیستیم ما فقط نمیخواهیم که ذهنها به خشم کور و یاس خویگر شوند و در لحظاتی که فرصت بازنگری و اراده آن هست، همهچیز خاکستری باشد و این، وظیفهایست که میارزد تا آخرین سطر برای ایران و ایرانی ادامه پیدا کند.
( کانال نویسنده )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید