اردیبهشت که میرسد، مناسبتهای زیاد و پراهمیتی در تقویم رسمی کشور خودنمایی میکنند . از بزرگداشت سعدی، خیام و فردوسی گرفته تا پاسداشت معلم، کارگر، پرستار، خلیجفارس، روابط عمومی، دختر، میراث فرهنگی، ریاضیات و... مدرسه با تعطیلیها، نمرههای غیرواقعی، کتب درسی ضعیف و نبود انگیزه کافی از معنا تهی شده است.
اما واقعیت آن است که بسیاری از این مناسبتها بیش از آنکه تجلی احترام و بزرگداشت واقعی باشند، صرفاً به نامهایی در تقویم محدود شدهاند.
روز معلم نیز از این قاعده مستثنا نیست. در این روز، معمولاً پیامهایی از سر رفع تکلیف میشنویم؛ جملاتی تکراری، کلیشهای، و گاه بیجان که نه نشانی از درک عمیق مقام معلم دارند و نه هم جایگاه معلمی برایشان ارزشمند است.
در مناطقی مانند جنوب کشور که من تدریس میکنم، روز معلم با روزهای پایانی کلاسها همزمان میشود. کلاسها، به دلیل گرما پیش از موعد به پایان میرسند.
روزهای یک سال تحصیلی را از ابتدای مهر با خود مرور میکنم:
کولرهای فرسوده، صندلیهای کهنه و شکسته، نبود یک ویدئو پروژکتور، خرابی سرویس بهداشتی، خودکشی و مرگ دانشآموزم، تردد دانش آموزان با موتور بدون گواهی نامه و کلاه، تصادفها، تعطیلات پشت سر هم، هوای آلوده، نبود کتابخانه، فضای سبز و این یکی دو روز گذشته انفجار در اسکله شهید رجایی و تعطیلی دوباره مدارس چون برگههای کتابی نانوشته در ذهنم قرار گرفته است.
اگرچه مفهوم «سواد» در تعریف امروزی فراتر از توانایی «خواندن و نوشتن» است اما همین تعریف هم به استناد آمارهای رسمی در بیشتر مدارس اتفاق نمیافتد!
هر بار که میخواهم درباره معلم و مدرسه چیزی بنویسم، نخستین چیزی که به ذهنم میرسد، کمبود امکانات است. اما واقعیت تلخ این است که حتی اگر همین امروز شخص وزیر دستور دهد که برای کلاس من یک کولرگازی مناسب نصب کنند، بازهم عرق خواهم ریخت. نه از گرما، بلکه از فشار بیپایان دغدغههایی که پس از هجده سال تدریس، دیگر رمق را از ما گرفته است.
آنچه ما را خسته کرده، تنها فقدان ابزارهای فیزیکی نیست؛ نبود حمایتهای روانی و حرفهای، بیپاسخ ماندن دغدغهها، و انبوه انتظاراتی است که هر سال سنگینتر از پیش، بر دوشمان گذاشته میشود.
ما معلمان این بار را به دوش میکشیم برای پرورش نسلی توانمند و خلاق، اما وقتی امید از دل معلم رخت ببندد، چگونه میتوان آیندهای روشن را انتظار داشت؟
بیتوجهی به این واقعیتها، ما را به سمتی میبرد که هیچ جامعهای آرزوی آن را ندارد.
شعارهای هر دولت و هر رئیسجمهور» بهبود کیفیت آموزشی»، «توجه به مدارس دولتی» و...است اما نه اثری از کیفیت است و نه شرایط بهتر میشود.
فکر میکنم در آستانه روز معلم زمان آن رسیده است که مدیران بالادست صدای این بحران را بشنوند:
مدرسه با تعطیلیها، نمرههای غیرواقعی، کتب درسی ضعیف و نبود انگیزه کافی از معنا تهی شده است. فرهنگ و یادگیری در ذهن دانشآموز رنگ باخته و بیتفاوتی جای شوقِ دانستن را گرفته است.
بهطور واضح اراده حاکم بر جامعه نیز گویی تلاشی برای ارتقای جایگاه مدرسه و معلم نمیکند. سلیقه اجتماعی امروز، یا شاید هم بیسلیقگیِ برنامهریزان، بهجای تربیت شهروندانی آگاه از مسیر «مدرسه»، آنان را در معرض جریانهای آشفته سیاسی و اقتصادی رها کرده است.
در این وضعیت بغرنج جامعه نه مدرسه، بلکه شغلهای کاذب چون قاچاق است که آینده دانشآموز را رقم میزنند. یا حداقل در منطقهای که من تدریس میکنم اوضاع چنین است.
معلمان واقعی کشورم در این روزها نه پیام تبریک تکراری میخواهند و نه کارت هدیه اما نگران آیندهای هستند که از مسیر مدرسه میگذرد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید