چاپ کردن این صفحه

«مردمِ سر به زیر نیز پذیرفتند و خواسته یِ کد خدا جامه یِ عمل پوشید»

واجب تر از نانِ شب ؟!

ودود فتحعلی زاده ملاباشی ( شاهین ) / دبیر زبان و ادبیات پارسی

داستان های معلمی چه چیزی واجب تر از نان شب

روستایِ شیر آباد با جمعیّتی در حدود پانصد نفر در پنجاه خانواده کنار درّه ای به نام ( قره لَر ) قرار داشت .

تعدادی از ساکنینِ آن باغدار بودند ، امّا بیشترشان با دیلَم و پُتک در محلّی به نام ( خاک سُرخ ) زمین را به شکلِ حفره های بزرگ کَنده بودند و در آن سنگ های چند تُنی را با پُتک می شکستند و به اندازه ای در می آوردند که بِشَوَد در پِیِ ساختمان هایِ نو سازِ روستاهای اطراف و نزدیکترین شهر به شیر آباد به کار بُرد .

در یکی از سال های به قول ساکنین ( شوم ) سیلی آن چنان از خاک سرخ به روستا تاخت که با همه تلاش اهالی برایِ مقاومت در برابرش ، بعضی از خانه ها را ویران کرد و تمام اَحشام را که در باغها می چریدند با خود بُرد .

زمان زیادی سپری شد که بِتوانند با گِل و سنگ خانه هایِ آسیب دیده را بازسازی کنند ؛ سپس از هر یک از اهالی حتّی آنهایی که سنگ شکن بودند مبلغی را در یافت کردند تا با آن تعدادی دام بِخرند و به آنانی که سیل دام هایشان را بُرده بود بِدهند بدون توجه به اینکه سنگ شکنان نه دام داشتند ! نه می خواستند ! فقط به خاطر اینکه ساکن روستا بودند باید در این امرِ خیر شرکت می کردند .

چون ساختمانِ عامُ المنفعه یِ دیگری نبود جلسه ای در مسجد برگذار شد تا تعداد دامهایی را که باید خریده شوند مشخّص نمایند .

داستان های معلمی چه چیزی واجب تر از نان شب

با توجّه به بودجه ای که داشتند بی برو بر گرد از مجموعِ گاو ، گوسفند ، بُز ، اسب و.... نسبت به قبل از سیل کاسته می شد ، امّا وقتی نوبت به تعدادِ اُلاغ هایی که باید می خریدند رسید ، کدخدا از جا بر خاست و با تمام خشمی که در صدا و چهره اَش هویدا بود گفت :

اُلاغ به این روستا از نان شبِ هر یک از ساکنین واجب تر است زیرا نیازمان ، در اکثریَّت بودنِ این حیوان را می طلبَد  ؛ آز آن گذشته ویژگی‌هایی دارد که آن را نسبت به سایر حیوان ها ممتاز می سازد  :  بار می برد ، به گاوآهن برای شخم زدن بسته می شود ، سواری می دهد ، سر به زیر است و...

مردمِ سر به زیر نیز پذیرفتند و خواسته یِ کد خدا جامه یِ عمل پوشید .

چند سالی گذشت .

ساکنینِ شیر آباد که اکنون در شهرهایِ مختلف سکونت دارند حتّی فرزندان خود کدخدا بعد از مرگِ او نتوانستند پِی بِبَرند ، روستایی را که سیل مهیب ویران کرده بود و آن را ساختند اما چرا اکنون مَتروکه ای بیش نیست و فقط بقایایِ بعضی از دیوارهایِ گِلی ، گویایِ رونقِ آن در گذشته اَند ؟

داستان های معلمی چه چیزی واجب تر از نان شب


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

داستان های معلمی چه چیزی واجب تر از نان شب

سه شنبه, 27 شهریور 1402 13:29 خوانده شده: 312 دفعه

در همین زمینه بخوانید: