چاپ کردن این صفحه

در سوگ ناباورانه عادل عبدی عزیز ؛

کوچ

عبدالرسول عمادی

شعری در کوچ و مرگ ناباورانه عادل عبدی

چشمت به چشم آینه خندید و دور شد
ماهی میان برکه درخشید و دور شد

در روزهای روشن خورشید آمدی
خورشید در غروب تو کوچید و دور شد

ای روشن از نگاه تو اطراف هر چه بود
تردید از نگاه تو لغزید و دور شد

"افسانه حیات دو روزی نبود بیش"
افسون چشم های تو را چید و دور شد

من آمدم به سایه مهرت بیارمم
ماندم میان بوته تردید و دور شد

دیر آمدم، همیشه چرا دیر می رسم؟
وقتی یکی رسید و مرا چید و دور شد

دف می زنم به مرگ‌ تو در مردن خودم
کی مرگ را به روی تو پاشید و دور شد؟

شعری در کوچ و مرگ ناباورانه عادل عبدی

کانال هفت جوش


شعری در کوچ و مرگ ناباورانه عادل عبدی

پنج شنبه, 03 فروردين 1401 09:19 خوانده شده: 769 دفعه

در همین زمینه بخوانید: