( شادروان امین کیانپور )
یادش به خیر ... سالها پیش، در دوره ی کارشناسی، استادی داشتیم که در درس افشاریه و زندیه، با حرارت تمام از لیاقت نادرشاه و استعداد نظامی و روحیه ی سترگش می گفت. از او پرسیدم استاد چرا نادرشاه با این همه توانایی و شجاعت و ...اقداماتی چون کشتن اطرافیان و کور کردن فرزند ارشدش رضاقلی میرزا را مرتکب شد؟ مکثی کرد و در پاسخ گفت:
" روح زمانه ی نادر آلوده بود" .
امروز خبر تلخی، ذهن و زبان همه را به دریغاگویی و افسوس کشاند. امین کیانپور دبیر ریاضی بود با ۲۵ سال رنج شکوهمند و بالنده ی آموختن و آموزگاری. جوانی برومند که داشت آرام آرام به میان سالی می رسید. مانند هر پدری به امید آینده ای بهتر برای۲ دخترش، از ایذه با همه ی وابستگی هایش دل کند و رهسپار اصفهان شد. پدرش "شادروان الیاس کیانپور" نیز معلم وارسته ای بود. خونگرم و مهربان، مهربان و خوش سیما.
در اصفهان، به عنوان یک نخبه ی ریاضی، همواره تحسین اش می کردند. زندگی آرام و پاکی داشت همچون خودش. اما مصیبت زمانی آغازیدن گرفت که خانه ای که به زحمت برای آسایش خانواده اش خریده بود گرفتار کشمکش و دادگاه و معارض شد. قاضی دادگاه، حکم به تخلیه داد. امین، نه باور می کرد و نه برایش امکان پذیر بود که ببیند و بپذیرد به همین راحتی، ماحصل یک عمر، کار و رنج معلمی و مامن خانواده اش را بگیرند و فریادش و صدای دادخواهی اش را هیچ کسی نشنود. عیار رنج و ظلمی که به او شده بود را نبینند.
نمی دانم در آن لحظه های طوفانی به چه می اندیشید ؟ شاید به خانواده اش فکر می کرد که در برابر بی قانونی و قانون، آواره می شوند. او با همان غرور سرکش و نجابت ایلیاتی توامان، که از دودمانی بزرگ و خانواده ای ریشه دار، وام گرفته بود. نتوانست خودش را قانع کند و سوگمندانه،خود را در برابر دادگاه اصفهان به آتش کشید.
اینکه یک انسان وارسته و نجیب را با یک روند دادرسی معیوب، می توان تا جایی برد که خود را به آتش بسپارد اگر چه گویا در جامعه ی ما، چیز تازه ای نیست و شوربختانه، دارد عادی می شود اما، نمی توان باور و قضاوت کرد که چرا و چرا؟
در این روزگار تلخ نامراد، روزی نیست که خبرهای تلخ و کشنده، ما را در خود آوار نکند.اما اینکه کی و چگونه، می توان امید را زنده نگهداشت روشن نیست. آن گونه که عدالت و امید را در دل امین کشتند و از خاطر او تاراندند و او نیز، برای انتقام و اثبات ستمی که بر او روا داشته بودند خود را، امید را، شکیبایی را و همه چیز را به آتش کشید و " به کشتن خود برخاست" تا حداقل فریادش را دیگران بشنوند و راه را بر هر بی عدالتی دیگری ببندد.
به دور از هر گونه نگاه ارزش گذارانه، وقتی آدمی خودش را جای امین می گذارد ، به این نتیجه می رسد شاید اگر من بودم نیز، چون او می کردم. چرا که، او تمام دلخوشی اش عدالت بود و می گفت که با درآمد اندک اما پاک معلمی، خانه ای برای آرامش خانواده ام خریده ام.
او شاید نمی دانست که در آخرین جدال، به این معادله ی چند مجهولی خواهد باخت. خودش را کشت و سوزاند، چرا که گویی، "روح زمانه ی ما آلوده است" امین هم ناامیدانه و با دنیایی از بی تابی، از این دنیا رفت. تا باز هم، ما بمانیم و حسرتی جانسوز برای مردی که زندگی را عاشقانه در کنار خانواده اش دوست داشت.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
( هشدار ! این فیلم حاوی صحنه های دلخراش است )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید