چاپ کردن این صفحه

« داستان‌های مثنوی، داستان زندگی است. داستان ماست. انسان‌های بسیار تحت تاثیر محیط تصمیماتی می‌گیرند که جز گرفتاری و حسرت نتیجه‌ای برایشان ندارد »

خر بِرَفت و خر بِرَفت و خر بِرَفت!

دکتر محمدرضا سرگلزایی / معلم و روان‌پزشک

حکایت خر برفت و خر برفت و خر برفت و داستان زندگی ایرانیان

یکی از قصه‌های شیرین مثنوی، داستان مردی است مسافر که در کاروانسرایی مهمان شد. الاغش را به طویله دار سپرد و خود وارد مهمان‌سرا شد. گروهی اوباش که پاتوق‌شان آن کاروانسر بود تصمیم گرفتند شام آن شب‌شان را به خرج مهمان غریب صرف کنند. بنابراین نقشه کشیدندکه الاغش را بدزدند و بفروشند. با پولش آبگوشت مفتی بخورند. می‌خواندند و می‌رقصیدند با شعری که ترجیع بند آن، این بود:

«خر برفت و خر برفت و خر برفت»

دقایقی که گذشت سایر مهمان کاروان‌سرا نیز تحت تاثیر آن جمع شروع به کف زدن و خواندن کردند به تدریج اغلب مهمانان از جمله صاحب خر هم می‌خواندند و می‌رقصیدند. در همین حین یکی از اوباش به طویله رفت و به طویله دار گفت که صاحب الاغ تصمیم به فروختن خرش گرفته است و مرا مامور کرده که الاغ را از تو تحویل بگیرم و برای فروش ببرم. طویله دار پرسید: «از کجا بدانم که راست می‌گویی؟» آن فرد پاسخ داد: «بیا و ببین که به مناسبت فروش الاغ جشنی گرفته است و می‌خواند که خر برفت و خر برفت و خر برفت.» طویله دار چون وارد مهمان سرا شد و صاحب الاغ را در حال رقصیدن و خواندن «خر برفت …» دید گفته‌ی آن مرد را باور کرد و الاغ را بدو سپرد.

آن شب اوباش آبگوشت لذیذی را به خرج مرد ساده‌لوحی خوردند که به سادگی «جو زده» شد و بی‌آنکه بداند برای چه می‌خواند و می‌رقصد، خواند و رقصید. روز بعد بود که مهمان غریب بی‌نوا دانست در جشن دشمنان خود می‌خوانده و می‌رقصیده است.

داستان‌های مثنوی، داستان زندگی است. داستان ماست. انسان‌های بسیار تحت تاثیر محیط تصمیماتی می‌گیرندکه جز گرفتاری و حسرت نتیجه‌ای برایشان ندارد.

حکایت خر برفت و خر برفت و خر برفت و داستان زندگی ایرانیان

چه بسیار پول‌مان را صرف خریدن چیزهایی می‌کنیم که نیازی به آنان نداریم ولی چون دیگران را در حال خرید مشتاقانه می‌بینیم ما نیز باور می‌کنیم که حتما ما نیز باید صاحب چنین کالایی باشیم!

چه بسیار عمرمان را صرف پیمودن راه‌هایی می‌کنیم که راهروان‌ِ بسیار دارند گرچه هیچ کدام از آن راهروان دلیل متقاعد کننده‌ای برای پیمودن آن راه ندارد جز اینکه اگر صدها یا هزاران نفر در این راه طی طریق می‌کنند حتما این راه به آبادی‌ِ خوش آب و هوایی می‌رسد، گر چه به فرمایش خیام:

از جمله‌ی رفتگان‌ِ این راه دراز

بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟!

به‌هوش باشیم که در این کاروانسرای دنیا، دزدان مکاری زندگی می‌کنند که مایلند به خرج ما سفره‌شان را رنگین کنند. آنان چنان شیرین می‌خواندند و می‌رقصند که ما نیز «عقل نقاد» خود را به کناری می‌نهیم و بدون پرس و جو با آنان به دست افشانی و پایکوبی مشغول می‌گردیم. بدون این که بدانیم جشن آنان، عزای ماست!

خلق را تقلیدشان برباد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.

سایت دکتر محمدرضا سرگلزایی

حکایت خر برفت و خر برفت و خر برفت و داستان زندگی ایرانیان

سه شنبه, 20 بهمن 1399 18:01 خوانده شده: 1193 دفعه

در همین زمینه بخوانید: