کرونا آمده است. همه جا ضد عفونی شده. کف خیابانها و دست آدمها بوی الکل میدهد. برای گرفتن جان آدمها شتاب دارد. بی صدا آمده است. در کمترین زمان کره زمین را سرک کشیده. ترس بر همگان متولی شده. همه در خانههایشان آرام گرفتهاند. ترس از جان آنچنان میخکوبشان کرده که همه عادات دیرین را از یاد بردهاند. همسایگان ما که تا چند روزقبل برای رسیدن آخر هفته و رفتن به زیارتگاهها و سرزدن به مردگان لحظه شماری میکردند، اکنون دستکش به دست و با ماسک هم جرات دور شدن از خانه را ندارند. همه چیز غریب شده است.
آدمها، خیابانها، مغازهها. عادات روزمره مردم که قرنها در فکرها رخنه کرده به ناگاه در حال تغییر است. باورش بسیار سخت است. واجبات دینی تعطیل شده. زیارت خطر مرگ دارد. گرانی افسار گسیخته به جان اجناس بازار افتاده است.
اخبار عجیبی به گوش میرسد. مدیران و وزیران کرونایی شدن خود را رسانهای میکنند. همسایه ما انگشتر طلای زنش را میفروشد تا الکل تهیه کند. ندارها کرونای خود را پنهان میکنند. داراها جارش میزنند. دنیای غریبی شده است. آرزوها افسانه میشوند. افسانهها هم دردی را دوا نمیکنند. تنها آرزویی که برآورده میشود آرزوی مرگ است.
کسی سالها قلم زد و آرزوی تغییر افکار مردم را داشت. عاقبت مرگ را ترجیح داد و رفت. دیگری در آرزوی بیداری اطرافیان شکنجه شد و مرد. حالا کرونا آمده است. بی سرو صدا و در زمانی اندک آنچنان عادات دیرین را متوقف ساخته که حتی مردگان هم انگشت به دهان ماندهاند .
کانال انشا و نویسندگی