چاپ کردن این صفحه

" ناکامی های دوران کودکی تان را نخواهید با من جبران کنید. خواهشا قبل از آن که بخواهید به هزار ضرب و زحمت و هزینه، من دکتر یا مهندس بشوم، کمک کنید تا انسان سالمی و شهروند خوبی برای جامعه فردا بشوم. یادتان باشد که بسیاری از افراد موفق در ایران و جهان، یا دانشگاه نرفته اند، یا دانشگاه را رها کرده اند یا در شغلی غیرمرتبط با رشته تحصیلی شان فعالیت کرده اند "

پدر ، مادر؛ این منم! (به بهانه ی هشت آبان، روز نوجوان)

علی افشار سمیرمی/ همکار صدای معلم

8 آبان روز نوجوان

نه چندان بزرگم/ که کوچک بیابم خودم را/  نه آن قدر کوچک/  که خود را بزرگ...
گریز از میانمایگی/  آرزویی بزرگ است؟ 

 (قیصرامین پور)

 حال و روز غریبی دارم .در چهار راه زندگی ، تنها و نگران ایستاده ام و خیال می کنم تمام دردسرهای عالم دارند بر سرم آوار می شوند. برای همین دست به قلم شده ام تا شما را هشدار دهم. این وضع درست بعد از پانزده سالگی ام رخ داد که دیدید رفتارم چه اندازه تغییر کرد. شما تنها درشت شدن استخوان ها و دورگه شدن صدایم را دیدید و نمی دانید که بابت تغییرات هورمونی و هیجانی چه زجری کشیده ام . می دانم که شما نیز روزگاری حال و روز مرا داشته اید اما نمی دانم چرا آن را فراموش کرده اید که این قدر در مواجه با من  یا بی خیال می شوید یا مقاومت می کنید و اصلا مرا به مثابه آدم بزرگی فرض نمی کنید که می شود به جای مبارزه، با او مذاکره کرد.گویی برای شما، آن کودک شیرین زبان و سر به زیر دوره دبستان، دوست داشتنی تر از الان من بود. اما هرچه هست، زیر سر این طوفان رشد است که وجودم را در نور دیده و مرا به شدت تنها نموده است. جسمم دست خوش تغییرات مختلف شده است. در خانه هستم اما انگار نیستم. همه جا هستم، بیشتر بین بچه ها. خواب و خوراکم به هم ریخته است؛ همین طور فکر و ذهنم.

خیال می کنم گناهکارترین آدمها هستم. می بینید که گاهی جواب شما را نمی دهم. فرمانتان را اجرا نمی کنم. درس را را نمی فهمم. بی سبب می خندم. پرخاش می کنم. بسیار شادم. زیاد روبه روی آینه ام. عجیب خود شیفته ام. گاهی شاعرم و گاه فیلسوف و گاهی ناراضی سیاسی. به هر قیمتی در پی محبوبیتم. حادثه جوهستم و خطر آفرین. انرژی بسیار دارم و خیال می کنم تمام زورهای عالم وآدم در بازوان من جمع شده اند و در برابر همه چیز مقاومت می کنم و حرف مخالف می زنم. بس که در پی ابراز وجودم. آخر من باید دیده شوم. سخت تنها شده ام و حیف که در این تنهایی، نه شما خود را برای بزرگ شدن تدریجی من آماده کرده‌اید که همراهم باشید و نه دیوار بی اعتمادی موجود میان ما، اجازه می دهد من به شما نزدیک شوم. اغلب به جای آن که مرا قانع کنید، می کوشید تا ساکتم کنید. حتی با توصیه مداوم به بیشتر درس خواندن ، می خواهید از حرف زدن با من طفره روید.باید باور کنید که زمانه عوض شده است و من هم فرزند شما و هم فرزند این زمانه ام. ولی قول می دهم، وضع این گونه نخواهد ماند.

 مشکلات من یکی دو تا نیست؛ همین که برا ی هر چیز کوچکی نق میزنم و اعصاب خودم و شما را خراب می کنم، همین که صبح ها زود و با شوق برای رفتن به مدرسه بیدار نمی شوم، همین که یک جورایی اصلا از مدرسه متنفرم، همین که از معلمان مدرسه بدم می آید، همین که خیال می کنم در نظر شما خیلی لوسم. همین که خجالتی شده ام و به نظر و قضاوت دیگران در باره خودم خیلی اهمیت می دهم، همین که ...تمام زندگی من در عبارت « من نمی خواهم ...» خلاصه شده است؛ نمی خواهم بیدار شوم ، نمی خواهم بخوابم ، نمی خواهم مدرسه بروم . نمی خواهم جواب دهم، نمی خواهم حرف بزنم، نمی خواهم مهمانی بیایم، نمی خواهم... در عوض می خواهم مدت ها توی  اتاقم پنهان شوم و ویدیو های بیهوده ببینم یا بازی های تکراری انجام دهم. خوب می دانم که هوای آسمان دلم همیشه خدا بهاری است. آفتابی وناگهان بارانی ، تند و یکریز و دوباره آفتابی. از بس بی ثبات و دمدمی مزاجم. پیش خودمان بماند اما  همان وقت هم که با شما بگو مگو می کنم از دست خودم رنج می کشم اما قیافه حق به جانب می گیرم که مشکل من نیست.

گاهی اتاقم یا سر و ظاهرم به هم ریخته است، این طور به شما حالی می کنم به همین صورت، درونم هم به هم ریخته است . شما متوجه منظورم نمی شوید اما من در عین غروری بیهوده، دارم کمک می طلبم؛ این که مرا به حال خودم رها نکنید .به همان اندازه که از من توقع «احترام» دارید من انتظار «اعتماد» دارم.

8 آبان روز نوجوان

کاش با هیچ یک از بچه های فامیل مرا مقایسه نمی کردید. مرا در جمع تحسین و در خلوت توبیخ کنید. به جای آنکه همیشه کارهایم را انجام دهید، گاهی اجازه دهید خودم باشم. پیش رویم با هم دیگر دعوا نکنید، گاهی از من مشورت بخواهید و وقتی حرف می زنم ، به من نگاه کنید. به من  بدبین نباشید و به خلوتم احترام بگذارید. كاري نكنيد كه اشتباهاتم را گناهان كبيره تصور كنم، از اشتباه كردن مرا نترسانید که باعث می شود انگيزه ام را براي كسب تجربيات تازه از دست بدهم. شما نیز وانمود نکنید كه هرگز اشتباه نمي كنيد، در آن صورت، توقع مرا از خودتان زياد مي کنید. با من همان گونه رفتار كنيد كه با دوستان خود می کنید و به جای آن که مدام حرف بزنید، در عمل نشان دهید که همان هستید که می گوئید. چون همان موقع که سرگرم نصیحت کردنم هستید، من بیشتر به رفتار و کردارتان توجه دارم. راستی، وقت دلجویی از من، اقتدارتان را حفظ کنید. از سخت گیری با من نترسید، این طور من زودتر روی پای خودم می ایستم. دوست دارم که قوی تر از من باشید. با این حال نخواهید كه خود را از آنچه هستم كوچك تر احساس كنم.اگر چنين كنيد، براي جبران آن، بزرگتر از سن خود رفتار خواهم كرد.من نیاز دارم که برای من فقط پدر و مادر شناسنامه ای نباشید ، حتی وقتی که پیش رویتان می ایستم، خدا خدا می کنم صبورتر از من باشید چون به شدت به شما نیاز دارم.

لطفا مرا با خودم مقایسه کنید نه پسر های فک و قامیل. پیش از آن که انتظار بیجا از من داشته باشید، سطح علاقه و مهارت های مرا بشناسید. مرا مثل درخت های باغتان فرض نکنید که باید در بیست و چند سالگی ثمر مورد نظر شما را بدهد. ناکامی های دوران کودکی تان را نخواهید با من جبران کنید. خواهشا قبل از آن که بخواهید به هزار ضرب و زحمت و هزینه، من دکتر یا مهندس بشوم، کمک کنید تا انسان سالمی و شهروند خوبی برای جامعه فردا بشوم. یادتان باشد که بسیاری از افراد موفق در ایران و جهان، یا دانشگاه نرفته اند، یا دانشگاه را رها کرده اند یا در شغلی غیرمرتبط با رشته تحصیلی شان فعالیت کرده اند.

باور کنید من هم می دانم که پدر و مادر بودن در این روزگار بی سرو سامان کار سختی هست . حتی می دانم گاهی خودتان را لعنت می کنید که چرا خواستید بچه داشته باشید. گاهی حال من نیز بهتر از شما نیست . دیگر نه حس كودكي دارم و نه یقین دارم بزرگ شده ام. اما بیشتر احساس بزرگي مي‌کنم. من و شما بر بلندای دره ای هولناک ایستاده ایم که «تفاوت نسل» ما را از هم جدا کرده است. به خاطر همین شکاف نسلی است که ما ارزش های همدیگر را نمی شناسیم. ارزش های شما محترم اما مربوط به دوسه دهه ی پیش هستند اما باید باور کنید که زمانه عوض شده است و من هم فرزند شما و هم فرزند این زمانه ام. ولی قول می دهم، وضع این گونه نخواهد ماند. این روزهای بدتر از زهر برای من و شما خواهد گذشت. من مثل بیماری هستم که خیلی زود خوب خواهد شد. همه چیز آرام و خانواده ما پایدارتر از همیشه خواهد شد اگر این چند سال را با من راه بیائید، اگر به من بها دهید، اگر با من دوست شوید، اگرحرف هایم را بشنوید، اگرگذشته تان را یاد آورید و مرا درک کنید و اگر در اوج جار و جنجال من، ناگهان ببینم که دستم را می فشارید، در چشمانم نگاه می کنید و صریح و شمرده می گوئید: ولی ما تو را دوست داریم!


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

8 آبان روز نوجوان

سه شنبه, 06 آبان 1398 13:10 خوانده شده: 2004 دفعه

در همین زمینه بخوانید: