آلاله سر زده از چترِ خار می رقصَد
شبِ سیاه برنجد ، هَزار می رقصد
ز کار آمدیِ تیغِ آفتابِ خِرَد
ز بند رسته ، چه بی بند و بار!می رقصد
جنونِ بید به آخر رسیده سر بالاست
هم او و سرو و صَنوبر چنار می رقصد
رهاست سرو ز خلخالِ پا بیا ساقی
میانِ معرکه خود ، مِی بیار می رقصد
اُمیدواریِ این روز را به بند کشید
شبی که دید خودش روزگار می رقصد
درونِ پرده نهان ساخت در سیاهی ، دید
چو با نسیمِ سَحَر زلفِ یار می رقصد
بدین بهانه به دوشش همیشه دیده شَوَد
نمادِ وحشت از آن چند مار می رقصد
قسم به روز و به پیغام و بر نِدا بر حَلق
ز بی صدایِ صدا یش دَمار می رقصد
نپایَد عیشِ چنین ، حلق حلقه بند شَوَد
ببینی اش ز طنابی به دار می رقصد
شبِ سیاه ، گواهی دهد زمین و زمان
رسی به روز ، که لیل النهار می رقصد
رَوَد ز چهره ی زاهد سیاهی ات بینی
به ضربِ دَف بمِ آهنگِ تار می رقصد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">