فهم ما خلق بشر بین که در این دور زمان
این همه علم و فنون راه ندارد به نهان
می عرفان بده ساقی که به یک جرعه می
راه یابم ز درون تا نگرم بر دو جهان
صحبت جان کنی ای باده فروش ازلی
کوزه ای بخش مرا خرج کنم روح و روان
غرض این است که از آمدنم رنج کشم
یا که در راحتی جسم خریدار خزان
عجب این است که در بستر خاکی بهار
تازه گل ها بدهم بوی خوشش ورد زبان
سایه سدره و طوبی و بهشت و لب جوی
نغمه مرغ شنو تا که در این دور نمان
خوش بیاسای تو در سایه سرو ای والی
از ازل حافظ تو عقل و شعور است و بیان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید