در هفتهای که گذشت، فضای مجازی و حقیقی آکنده بود از گفتارها و نوشتارها پیرامون مشق شب و فرصتجویی و غنیمتگیری برخی بانیان و ناشران کتب کمکدرسی.
هریک از گفتهها و نوشتهها از زاویهی خاصی نظر کرده بود و برآیند همهی آنها تقریباً واکنشی معترضانه به این ماجرا بود؛ اما این ماجرا دو وجههی میمون و نامیمون داشت:وجه مبارکش آن بود که مشخص شد، هنوز و همچنان، چشم و گوش مردمان و بلکه نخبگان به اظهارات و بیانات بزرگان دین و مراجع است و این گونه نیست که در میان مردم التفاتی به مواضع این بزرگان نباشد.
اگر فردی مورد اقبال و سندیّت مردم نباشد، سخنانش، چه مقبول و چه نامقبول، مورد توجه قرار نمیگیرد؛ که حرف زیاد است و گوینده و نویسنده فراوان؛ اما کلامالملوک است که مُلک و ملّتی را متوجه خود میکند و این وجههی مثبت و مبارکِ این واقعه بود.
اما رویهی نامیمون این ماجرا، آن بود که کسانی هم از آب گلآلود ماهی ستاندند و عقده گشودند و تیغ زبان به بیمهری آختند، بلکه غیظ تاریخی خود را عیان کنند و شأن مرجعیت را به چالش کشند. اینگروه چه بسا همان کسانیاند که عوامانه هر سخنی را از هر «یاردانقلیبیگی» در فضای مجازی بازنشر میدهند و حکمتها(!) را منسوب و غیرمنسوب، زبان به زبان میپراکنند که مثلا فلان صوفی قونیهنشین یا نوعارفی ظهورکرده در برزیل و آرژانتین، ببینید چه گفته و چهها سروده! پای میکوبند و دست میافشانند که:
آی آدمیان! شنیدید که چه گفت؟ آری:
اگر باران به کوهستان نبارد
به کوهستان نباریدهست باران!
و جلّالخالق از اینهمه کلمهی حکمت!
باری؛ این قلم نیز در وقت خود و به هنگام، در جایی و شاید زودتر از همگان بر این ماجرا واکنش نشان داد و سهل است، که صاحب این قلم در یک دههی گذشته جزء اولین نفراتی بود که هشدارهایش را بر چنین روزی با گفتار و نوشتار به دفعات عیان کرد و البته اصلاً خوشحال نیست که پیشبینیهای ناخوشایندش امروز نمایان شده است.
غیرمستقیم از سوی بزرگ این جماعت، یعنی ناشران کمکدرسی، به این حقیر پیامی رسید بدین مضمون که در زمانی که در بسیاری از شهرهای نابرخوردار، معلم و کتاب درسی درست و درمانی وجود ندارد، کتب کمکدرسی، جبرانی است بر این نقیصه، تا بچههای محروم و نابرخوردار در مناطق بیبهره از عدالت آموزشی از حضور در دانشگاه وانمانند و عزیزان ناشر به رسالت عدالتگستری آموزشی خود عمل کرده باشند.
مرا نمیرسد که در مورد نیّت کسان قضاوتی آورم و یا ذهن آدمیان را بخوانم یا از موج جنجالهای ژورنالیستی سواری بگیرم. نیّت بانیان بین خودشان و خدایشان و وجدانشان؛ قضاوت در مورد شخص ایشان نیز با هرکه باشد، قطعاً در عهدهی من نیست. آنچه رسالت معلمی کوچک اما تجربهاندوخته همچو من است، دیدن و ارزیابی نتایج آن نیّتهاست؛ که نیّت -گیرم خیر بوده- نتایجش نه تنها خیر نبوده، که شرورش به وضوح غالب بوده است.
محرومیت دانشآموز سراوانی و بشاگردی و برازجانی، هرچند ناگوار است، اما چارهاش در استخوانگذاری لای زخم نیست. دانشآموزی که معلم ندارد و از کتاب درسی رسمی نمیتواند استفاده کند، به طریق اولی از کمکدرسی نیز طرفی نمیبندد؛ جز آنکه در فشار روانی و استرسزایی، کتاب را میخرد و بهرهاش را هم نمیبرد. وانگهی، انصاف دهند:
چه تیراژی از این کتب به دست آن سراوانیان و برازجانیان میرسد؟ و چه تیراژی در پایتخت و استانهای برخوردار، توزیع و فروخته میشود؟
تازه، استدلال فوق (پرکردن خلأ معلم با کتب کمکآموزشی) زمانی میتواند مسموع افتد، که اصل رویکرد «حلالمسائلگرایی» در آموزش را بپذیریم و بر این روش به لحاظ پژوهشی و تخصصی صحّه بگذاریم.
القصّه، جریان دمِ خروس تجارت آموزشی در دو دههی اخیر، عیانتر از آن است که بتوان قَسمهای حضرت عباس را بهراحتی هضم و باور کرد؛ هرچند -تأکید میکنم- بیش از آنکه دلمشغول نیّت بانیان این ماجرا باشم، جدّاً نگران نتایج این روند هستم که از قضا این نتایج، هم در صحنهی مدارس و هم ساحت دانشگاهها عیان است و بیش، حاجت به بیان نیست.
کانال مکتوب هفته