" زمانی در خود غرب نوآوری که یکی از ممیزات اصلی مدنیت امروزی می باشد در مسیر تکفیر و گناه قرار داشته است ، اما صاحبان اندیشه و اراده سیاسی از پا ننشستند و خطرات موجود را به جان خریدند تا این که دره های انتقام پرور را به دره های انتقاد پرور تبدیل نمودند .... " ( 1 )
حدود 3 سال از دوران دبستان من در پیش از انقلاب گذشت .
ناظم مدرسه " وزین " سابق همیشه عصبانی بود و با خود شلنگی را حمل می کرد .
خانم " اسرافیلی " ناظم دیگر مدرسه بود . وقتی پشت میکروفون قرار می گرفت اکثر اوقات با امر و و نهی و عتاب و خطاب با دانش آموزان صحبت می کرد .
علی رغم " زن بودن " اما به نظر می رسید بهره ای از ظرافت های زنانگی نبرده و خشن و بی رحم بود .
خانم " فلاحی " آموزگار سال اول دبستان با بچه ها دوست بود .
آموزگار سال دوم آقای " فاضل " روحانی بود .
هرگاه دانش آموزی مساله ریاضی را بلد نبود از تحقیر فروگذار نمی کرد .
برخی اوقات با دست پشت گردن او را می نواخت .
مربی بهداشت مدرسه نسبت به بهداشت و سلامتی دانش آموزان حساس بود .
بر خلاف آموزگار سال سوم که آن هم خانم بود و بیشتر نگران ظاهر و آرایشش بود اما خانم " ایمن " مربی بهداشت مدرسه با دانش آموزان رابطه ای عاطفی و دو سویه داشت .
یکی از ناظم های مدرسه همیشه در کیف خود خط کش 50 سانتی حمل می کرد که البته یک طرفش تیغه فلزی داشت و حتی در زمستان دانش آموزان را مجبور می کرد که دست خود را خیس کنند و با آن به دست دانش آموزان ضربه می زد ... اگر محیط مدرسه فضای نقد و گفت و گو باشد همه یاد می گیرند که مسئولیت پذیر باشند ؛ به قراردادهای اجتماعی و قانون احترام بگذارند و مهم تر از همه فرهنگ پرسشگری و مطالبه گری در ذهن ناخودآگاه جامعه شکل گرفته و نهادینه می شود
انقلاب که شد مدارس مختلط تفکیک شدند .
گفتند که دختران در همان مدرسه می مانند و پسران باید به مدرسه " بلال حبشی " بروند .
جدا شدن از دوستان و همکلاسی هایی که چند سال در یک کلاس بودیم برای من واقعا سخت بود .
برای من در آن سن قابل فهم نبود چرا باید پسران را از دختران جدا کرد .
احساس می کردم بر خلاف تمایل باطنی ام به زندانی دیگر تبعید شده ام .
مگر می شد با دانش آموزانی که دختر بودند و همبازی تو یک دفعه بگویند که نباید آن ها را ببینی .
این حس در خیلی از دانش آموزان بود و آن ها را آزار می داد .
اما اجباری بود که باید اعمال می شد .
وقتی خاطرات دوران دبستان را در ذهن می گذارنم خاطرات خیلی خوبی از معلمان در ذهنم تداعی نمی شود .
رابطه بین دانش آموز و مسئولان مدرسه غالبا " یک طرفه " بود .
هیچ گاه شلنگی و چوبی که همیشه توسط " ناظم " مدرسه حمل می شد از خاطرم فراموش نمی شود .
در مدرسه راهنمایی " شیخ بهایی " هم وضعیت همین طور بود .
آقای " ادیب " ناظم مدرسه هم دائما با خود شلنگی را حمل می کرد .
انگار ناظم و یا برخی از معلمان بدون چوب و یا شلنگ قدرت و یا اتوریته ای نداشتند .
پیش از انقلاب بچه ها در صف می ایستادند و با هدایت " پیشاهنگان " مدرسه سرود شاهنشاهی خوانده می شد و بقیه هم همراهی می کردند .
پس از انقلاب هم ناظم و یا مدیر مدرسه مثل " پادگان " به بچه ها دستور می داد .
" از جلو نظام ؛ خبر دار "
وقتی دانش آموزی نتواند در مدرسه حرف بزند ، انتقاد کند و همیشه دعوت به سکوت می شود این ها مانند " عقده " در روان او متراکم می شوند و در امثال " مدیری ها " متجلی می شوند نظمی که در مدرسه به دانش آموزان آموزش داده می شد ایستادن در یک صف و گوش کردن به فرامین مسئولان مدرسه بود .
حتی مبصر کلاس دقت می کرد که کفش های بچه ها هم در یک خط و رو به جلو باشد .
تا جایی که می دانم و به خاطر می آورم خیلی از معلمان و ناظم ها " انتقاد پذیر " نبودند .
اکثر آن ها انتظار داشتند وقتی در برابر شان می ایستی کاملا ساکت باشی ؛ خدای ناکرده حرفی نزنی و همیشه سرت را به نشانه تایید بالا و پایین کنی .
یک بار مادرم نسبت به عملکرد معلم سال سوم دبستان خواهرم که البته 3 سال از من بزرگ تر است انتقاد کرده بود .
با این که درس های خواهرم خوب بود اما آن سال مردود شد .
مادرم همیشه از این موضوع به عنوان " خاطره خیلی بد " یاد می کند و با قطعیت اعتقاد داشته و دارد که آموزگار کلاس از " مریم " خواسته است انتقام بگیرد .
وارد دبیرستان هم که شدیم وضعیت تقریبا همان بود .
" معاون مدرسه " بر خلاف سابق با خود خط کش بلندی را حمل می کرد .
البته در اتاق خود کابلی را داشت و برخی اوقات از آن برای " تربیت بچه ها " از آن استفاده می کرد .
همیشه وقتی خاطرات " دبستان " تا " دبیرستان " را با خود مرور می کنم احساس خوب و خوشایندی به من دست نمی دهد .
وارد مرکز تربیت معلم هم که شدیم به خاطر حالت " شبانه روزی " اش تقریبا مثل پادگان بود .
خیلی ها برای آن که بتوانند پس از فراغت از تحصیل دو ساله سر کلاس نروند و خود را در اداره ای مشغول کنند ؛ فیلم بازی می کردند و کارهایی را انجام می دادند که با خلوت شان تفاوت های بسیاری داشت .
در کلاس های " تربیت سیاسی " که در تربیت معلم برگزار می شد و باید محل گفت و گو و انتقاد و بحث بود یک نفر را با عنوان " کارشناس " می آوردند و ایشان سخنرانی می کرد .
تریبون آزادی نبود و سوالات هم به صورت کتبی و گزینشی خوانده می شد . چهره های عصبانی دانش آموزان در این نقاشی برای من جای شکی باقی نمی گذارد که دانش آموزان ما تجربه های تلخ و گزنده نا کامی را بر گرده های نحیف خود متحمل می شوند
14 سال تمام را در پادگانی به نام " مدرسه " سپری کردم .
در کنار کتاب های درسی همیشه علاقه ی شدید و وافری به مطالعه کتب غیردرسی داشتم .
همیشه عضو کتابخانه مدرسه بودم و از مطالعه کتاب های غیردرسی لذت می بردم .
البته همیشه والدین و خویشان به من نذکر می دادند که اصل کتاب های درسی است و این کتاب ها آدم ها از مسیر منحرف می کند و معدل را پایین می آورد .
فکر می کردم دانشگاه جایی متفاوت باید باشد .
بیش از 6 سال از دوران عمرم در دانشگاه تهران سپری شد .
در سال 78 که دوره کارشناسی ارشد را در این دانشگاه با معدل حدود 18 به پایان رساندم در دوره دکتری شرکت کردم .
علی رغم قبولی در آزمون " تافل " و نیز ذهنیت مثبتی که نسبت به قبولی خود در آزمون تشریحی داشتم اما دانشگاه حتی به من کارنامه هم نداد چه برسد به دعوت برای مصاحبه تخصصی .
برخورد من با اساتید اکثرا از نوع " انتقادی " بود و البته علی رغم شعار اکثر اساتید و حتی تدریس کتاب های " تفکر انتقادی " تصورم این بود و هست که آن ها نمی خواستند برای دوره نسبتا طولانی دکتری مرا تحمل کنند .
پس از ناکامی در ادامه تحصیل در مقطع PHD تصمیم گرفتم تا در عرصه " رسانه " فعالیت های اجتماعی خود را ادامه دهم .
با برخی که صحبت می کنم خاطرات اکثر آن ها در تنبیه و خشونت و تحقیر معلمان خلاصه می شود .
از نحوه تنبیه و روش های مختلف خاطره های مختلفی را نقل می کنند و این حس خوبی به معلم نمی دهد .
در هفته معلم امسال تصمیم گرفتم که در درس خودم 3 دانش آموز را تشویق کنم .
« مبین رمضانیان » که سال قبل و امسال در درس زبان انگلیسی رتبه آورده و چند جایزه از اداره منطقه و اداره کل گرفته بود از او خواستم که یک خاطره " خوب " و یک " خاطره " بد " از دوران تحصیل اش را برای دانش آموزان در سر صف بگوید .
خاطره بد چنین بود :
در دوره اول متوسطه سر کلاس نسبت به یکی از مطالب مطروحه توسط معلم زبان ایراد گرفته و برای او از یک کتاب مطلب درست را بازگو کرده بود .
تک تک کلماتی که معلم بر زبان می آورد و رفتاری که از خود بروز می دهد تا پایان عمر بر روان و ذهن دانش آموزان حک خواهد شد مبین تاکید می کرد که معلم از این کار او ناراحت شده و ضمن تحقیر در مقابل سایر دانش آموزان ، نمره خیلی پایینی در آخر ترم به او داده بود .
آیا این مسائل به آسانی از ذهن دانش آموزان پاک می شوند ؟
ممکن است برخی بگویند که این معلمان در " اقلیت " هستند و نمی توان یک مورد را به همه تعمیم داد اما در پاسخ باید گفت که جامعه حداقل در موضوع " مطالبات معلمان " با آن ها همراه و همدل نیست و آن قدر که که با کارگر همدلی می کند با معلمان یکدل نیست .
برای موضوع ظریف و حساسی مانند آموزش حتی یک معلم هم با این تفاسیر زیاد است .
در این جا نمی خواهم رفتار و گفتار « مهران مدیری » را در برنامه خندوانه ( این جا ) تایید کنم و البته هر رفتار و عملکرد هر فردی باید در جایش مورد " نقد " قرار گیرد .
( باید تاکید کنم به عنوان یک معلم و مدیر این رسانه به هیچ وجه سیاست ها و نگرش حاکم بر صدا و سیما نسبت به موضوع آموزش را تایید نمی کنم و متاسفانه نگاه این دستگاه رسانه ای نسبت به موضوع تعلیم و تربیت یک نگاه دست چندم بوده و در موضوع تبلیغات برای کنکور خلاصه می شود .
حتی برنامه ای مانند " پرسشگر " را یک شوی تبلیغاتی برای جمع کردن مخاطب می دانم و تاکنون بحث های جدی با حضور کارشناسان مستقل و منتقد انجام نشده است و البته به همین دلیل تاکنون مورد استقبال و توجه معلمان واقع نشده است ... در این موضوع در آینده بیشتر خواهم نوشت )
در یادداشتی که به این مناسبت در صدای معلم منتشر شد ( این جا ) تقریبا همه مدیری را به باد انتقاد گرفته و او را محکوم کرده بودند .
حتی دو دوست محترم و همکار نیز در مورد آن مطلبی نوشتند .
اما نه در نظرات ( کامنت ها ) و نه در مطالبی که به صورت وسیع در شبکه های اجتماعی منتشر شده بود حتی یک نفر علت این رفتار را جویا نشده و یا آن را تحلیل نکرده بود .
در آن کلیپ مدیری با آگاهی کامل و با اعتماد به نفس از کارهای خود می گوید و اصلا هم احساس ناراحتی نمی کند .
حاضرانی هم که در استودیو نشسته اند با او کاملا همراهی می کنند .
آیا این وضعیت تامل برانگیز نیست ؟
اگر دانش آموزی بتواند در محیط مدرسه به راحتی نظرش را بیان کند و انتقادش را بدون ترس و واهمه ابراز کند دیگری چه نیازی است که بخواهد به چنین کارهایی دست بزند و یا حرف هایی از این جنس بزند ؟
اگر محیط مدارس ما به جای آن که خشن و مانند پادگان باشد و تنها هنرش " یکسان سازی " آدم ها باشد به تفاوت های فردی احترام بگذارد و سخن آنان را بشنود ؛ آیا در آینده هنرمندان و سایر اقشار جامعه ما این چنین از دوران " مدرسه " یاد خواهند کرد ؟
« شیرین یوسفی » در یادداشتی که قبلا در صدای معلم منتشر شده است ( این جا ) به موضوع " نقاشی یک دانش آموز کلاس هشتمی " اشاره کرده و آن را تحلیل می کند .
در بخشی از این مطلب آمده است :
" ....ساختار های صلب فرهنگی و نگاه آمرانه به مقوله فرهنگ، اجتماع، خانواده و مدرسه زمینه ساز تجربه های نا کام فردی و اجتماعی فراوانی برای دانش آموزان در مدرسه، خانواده و جامعه شده است. انباشت این نا کامی ها در روح و روان نحیف این عزیزان، هیمه مستعدی برای شعله ور شدن ایجاد کرده است. در نقاشی مورد نظر شعله های برآمده از هیمه نا کامی دانش آموزان" ساختمان مدرسه و معلمان"را درخود فرو برده است. چهره های عصبانی دانش آموزان در این نقاشی برای من جای شکی باقی نمی گذارد که دانش آموزان ما تجربه های تلخ و گزنده نا کامی را بر گرده های نحیف خود متحمل می شوند.... )
آیا کارکرد مدرسه و نظام آموزشی و عوامل آن همان است که در جامعه می بینیم ؟
دانش آموزان در مدارس ما " آزادی " و " خود بودن " را تجربه نمی کنند .
تنها کارکرد مدرسه و معلم در نظام آموزشی ما " ماشین توصیه و نصیحت " است .
به آن ها آموزش داده نمی شود که چطور باید دیگران را نقد کنند و البته نقدپذیر هم باشند .
وقتی دانش آموزی نتواند در مدرسه حرف بزند ، انتقاد کند و همیشه دعوت به سکوت می شود این ها مانند " عقده " در روان او متراکم می شوند و در امثال " مدیری ها " متجلی می شوند .
( البته این نیازمند آن است که معلمان خود نقادی را آموخته باشند )
معلم نباید فکر کند و یا این توهم برای او ایجاد شود که اگر فرضا دانش آموزی از عملکرد او انتقاد کرد شیرازه اداره کلاس فرو ریخته و اقتداری برای مدیریت کلاس برای او باقی نخواهد ماند .
تک تک کلماتی که معلم بر زبان می آورد و رفتاری که از خود بروز می دهد تا پایان عمر بر روان و ذهن دانش آموزان حک خواهد شد .
اما متاسفانه کم نیستند معلمانی که به این موضوعات نگاه " سطحی " دارند و خیلی آن ها را جدی نمی گیرند .
اگر محیط مدرسه فضای نقد و گفت و گو باشد همه یاد می گیرند که مسئولیت پذیر باشند ؛ به قراردادهای اجتماعی و قانون احترام بگذارند و مهم تر از همه فرهنگ پرسشگری و مطالبه گری در ذهن ناخودآگاه جامعه شکل گرفته و نهادینه می شود .
در این صورت معلم دیگر نیازی نخواهد داشت که همیشه از موضع ضعف و انفعال شاهد به سخره گرفته شدن و یا متلک های دیگران باشد و بخواهد دائما جایگاه خود را برای دیگران اثبات کند ؛ چرا که نقش " مرجعیت " معلم احیا شده و جامعه این جایگاه را با احترام خواهد نگریست.
( 1 ) نگرشی بر بنیان های دولت مدنی در غرب ، انوش جعفری ، تهران : آرون ، 1380 ، چاپ اول ، ص 12