مسلسل با قلم دارد تفاوت هایِ بسیاری
جنون آرد یکی با خود،یکی درمانِ بیماری
یکی کشتن بیاموزد اگر چون او نیندیشی
یکی یادت دهد هرگز، که خلقی را نیازاری
قلم صاحب قلم را چون دمِ عیسایِ مصلوب است
مسلسل آن کند گویی که صد رحمت،سگِ هاری
بنازم بر قلم چون فرش را بر عرش می دوزد
بچسباند مسلسل عرشیان را کنجِ دیواری
زبانم مو در آورده ز بس گفتم نفهمیدی
بفهم این بارِ آ خر گر کمی مردانگی داری
به سوگندِ خدا کلک و قلم را می خورم سوگند
مسلسل هیچ بویی هم، نبرده از وفاداری
هر آن دستی که گیرد ماشه اش،با ماشه می بوسد
همیشه ماشه بر گیری به دستانت،! نپنداری
بُوَد ارزانی ات این درسِ آفند و پدافندت
چرا تعطیل می خواهی کلاسِ زنگِ بیداری
چنان بالی به خود! در خلوت هم از خود نمی پرسی
کدام عاقل دهد از خانه اش گوهر،به سمساری
سفید آبی نشد پیدا که چرکی از تنت گیرد
به هر جا رفت شاهین کو به کو هر تیمچه بازاری
"شاهین"
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید