چاپ کردن این صفحه

دکتر فرشته آل حسینی / عضو شورای نویسندگان سخن معلم

اضطراب فرارسیدن پاييز

 اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس

پاييزي ديگر در راه است و من بار ديگر به مدرسه نمي‌روم. به خاطر دارم اول مهر، هنگام آراستن و بافتن موهاي بلند دخترم با احساسي صادقانه، نه براي دلخوش كردن و كاستن از اندوه كودكانه‌اش براي بازگشت به مدرسه به او مي‌گفتم: بهت حسوديم مي‌شه، كاش من جاي تو بودم، و او هربار چهره در هم مي‌كشيد و مي‌گفت: كاش من هم جاي تو بودم!

البته، خداي مهربان آرزويش را برآورده كرد.

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس


او بالاخره درسش تمام شد و از دانشگاه به خانه بازگشت، و من دوباره درسم را از سر گرفتم و رهسپار مدرسه شدم. در چند سال گذشته، با شروع سال تحصيلي، وقتي مي‌‌خواستم سر به سرش بگذارم، و خاطرات اندوه‌بار كودكيش را به يادش بياورم، آراسته، كيف و كتاب در دست‌، به اتاقش مي‌رفتم، از خواب بيدارش مي‌كردم و با لبخند شيطنت‌آميز دستورات ضروري خانه را به او مي‌دادم و اتاقش را ترك مي‌كردم. هنگام ترك اتاق با غرولند تكيه كلام خودم را به خودم تحويل مي‌داد و مي‌گفت:

عجب دنياي وارونه‌اي!

واقعاً عجب دنياي وارونه‌اي!

چون من با اينكه پاييز زندگي ام را سپري مي‌كنم، هنوز بدون ذره‌اي تغيير در عواطفم، با همان احساس پرحرارت كودكي، اول مهر و بازگشت به مدرسه را دوست دارم.

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس

 اما، حتي يك كودك و نوجوان هم در اطرافم نمي‌يابم كه از آمدن موسم مدرسه هيجان‌زده و خوشحال باشد.

اضطراب تمام شدن تابستان و فرارسیدن پاییز سراپاي وجودشان را فراگرفته است؛ نوجوان‌ها از معاشرت و وقت‌گذراني با يكديگر سير نمي‌شوند و حتي حاضر نيستند، ساعتي را در جمع خانواده بگذرانند. كوچكترها هم جنون بازي گرفته‌اند، جيغ و فريادهاي جنون‌آميزشان را حين بازی آب‌پاشي از اين بالا، حتي از اين مسافت دور مي‌شنوم و غرق شادي و هيجانی كودكانه مي‌شوم. اغلب در محوطه، لابي يا در آسانسور، آنها را در حال چانه‌زني و التماس به مادرانشان مي‌بينم:

مامان توروخدا، توروخدا آخر تابستونه، بذار بيشتر پايين بمونم. دخترم نيز هميشه همين‌طور التماس مي‌كرد و من چه ظالمانه مقاومت مي‌كردم.  

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس


راستي بچه‌ها را چه شده است؟ يا بهتر است بگويم در مدارس چه خبر است، كه آنها حتي شوق و ذوق تجديد ديدارهاي شاد اول مهر با دوستانشان را ندارند. يعني مدرسه در طول اين سي چهل سال تا اين اندازه وحشتناك شده است؟


چند سال پيش، پسر خواهرم كه سال چهارم يا پنجم دبستان بود، با آگاهي از اين كه من رشتة تربيت مي‌خوانم با لحني گلايه‌آميز به من گفت: خاله، من با اينكه زرنگ ترين شاگرد مدرسه هستم، اما احساس خوشبختي و خوشحالي نمي‌كنم. از حرفش هم جا خوردم، هم به‌شدت متأثر شدم. شايد به اين دليل كه از يك پسربچة ده‌ساله انتظار شنيدن چنين درددلي را نداشتم!

او هنوز هم جزو زرنگترين شاگردان مدرسه و ماية اميد مسئولان مدرسه براي كسب افتخار براي مدرسه در رقابت‌ها و المپيادها است، و هنوز هم با وجود برخورداري از توجة ويژه و احترام از سوي معلمان، مسئولان و دوستانش، از مدرسه بيزار است. البته من هنوز اين تناقض را كاملاً درك نكردم و حدس‌هايی خام مي‌زنم. در دورة ما بچه‌هاي كامياب به ندرت از مدرسه بيزار بودند، فراواني بيزاران از مدرسه در ناكامان به مراتب بيشتر از كاميابان بود.

اما امروز شاهد آنم كه بچه‌هاي موفق‌تر از مدرسه بيزارترند. آيا به اين دليل نيست كه ما واقعاً در يك دنياي وارونه زندگي مي‌كنيم، و يك پديدة عجيب وارونه را تجربه مي‌كنيم: دانش‌آموزان در خدمت مدرسه و نه مدرسه در خدمت دانش‌آموزان؟

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس


به نظرم اگر قادر به درك اين پديده شويم، ديگر افسرده‌تر و بيزارتر شدن دانش‌آموزان موفق‌تر عجيب به نظر نمي‌رسد. زيرا پي مي‌بريم، دانش‌آموزان بنابر مقاصد و نيات معلوم و نامعلوم مورد بهره‌كشي مدارس براي بالا بردن رتبه‌هايشان قرار گرفته‌اند. هرقدر موفق‌تر، انتظار و فشار و بهره‌كشي بيشتر، پس افسرده‌تر و بيزارتر.
مي‌گويند اسب‌هاي مسابقه براي مسابقه دادن آفريده شده‌اند و تشنة مسابقه دادن هستند. البته، من با وجود شلاق و مهميز سواركار هرگز اين افسانه دربارة اسب‌ها را باور نكردم و نه هرگز باور مي‌كنم كه كودكان طبيعت اسب مسابقه را حتي تحت آموزش‌هاي سخت و توان‌فرسا واقعاً بپذيرند. زیرا اگر مي‌پذيرفتند، احساس خوشبختي و خوشحالي مي‌كردند. اما ظاهراً برخي باور مي‌كنند و پذيرفته‌اند. زيرا به جاي «مدرسه» با برنامه‌هاي رغبت‌برانگيز مناسب طبع كودكان ترجيح داده‌اند، مزرعة تربيت اسب مسابقه تأسيس كنند.

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس

البته ناگفته نماند، در اینجا بچه‌ها بيشتر به مدارس غيرانتفاعي مي‌روند. راستش من هم اگر اسب يا كودك بودم از تصور بازگشت به مزرعة پرورش اسب مسابقه، شلاق و مهميز و دويدن جنون‌آميز در ميدان‌هاي مسابقه و شرط‌بندي ماتم مي‌گرفتم، و احساس خوشبختي و خوشحالي نمي‌كردم. اما، خوشبختانه آن قدر خوش‌شانس بودم كه در يك مزرعه پرورش اسب مسابقه پرورش نيافتم، بلكه در يك «مدرسه» ملي و يك دبيرستان دولتي پرورش يافتم كه گويا برنامه‌هايشان به مراتب مناسب‌تر با طبيعت كودكان و نوجوانان بود. زيرا بار ديگر پاييز فرا مي‌رسد و من به دليلي كاملاً متفاوت با دختر جوانم، پسر خواهر نوجوانم و كودكان بازيگوش اطرافم دلتنگ و افسرده‌ام. دلتنگ و افسرده از اين كه پاييزي ديگر از راه رسيد و من بار ديگر به مدرسه نمي‌روم.

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس

هنوز جسارت سخن گفتن از مرگ تربيت در مدارس كشورم را ندارم، اما به هيچ وجه نمي‌توانم به عنوان يك «شاهد» چشمم را به روي نشانه‌ها ببندم و به حال ناخوش برنامة درسي مدارس شهادت ندهم.

برنامة درسيي كه خوشحالي و احساس خوشبختي را از بچه‌ها گرفته است.

آنها سال هاست كه پاييز اين فصل شاد رنگي سرشار از مواهب يادگيري را انتظار نمي‌كشند و در اضطراب آمدنش به سر مي‌برند.

اضطراب فرارسیدن پاييز و بیزاری دانش آموزان از کلاس


آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .

https://telegram.me/sokhanmoallem

شنبه, 27 شهریور 1394 19:42 خوانده شده: 5691 دفعه

در همین زمینه بخوانید: