چاپ کردن این صفحه

احمد شبانی / معلم مدارس بانه

نان و فرهنگ ( نامه یک معلم به وزیر آموزش و پرورش )

اگر چنان وضع خیال انگیزی که فوقاَ گفته‌آمد، بر بساطش به وجود آید، بعید می‌دانم که تغییر قابل توجه و محسوسی در وضع تعلیم و تربیت نوآمدگان و نیامدگان پدید آید. زیرا اینها همان معلمانی هستند که از ابتدای ورود به نظام تعلیم و تربیت، تمام زندگی آموزشی و حرفه‌ای‌شان ریاضت بوده است و فقر معاش و تنگدستی علمی و مخفی شدن و سانسور کردن و وانمودن و ... 

 احمد شبانی روز به خیر آقای وزیر!

این روزها اجتماع ساکت معلمان در مقابل ادارات آموزش و پرورش برخی از شهرها، با خود دلالت هایی به همراه دارد که قابل توجه راهبردسازان و برنامه ریزان کلان کشور و نیز آنهایی است که هر از چندگاهی در بیان اعجاب و اعجاز معلمان، از همدیگر پیشی می‌گیرند و بلندگو به دست، خود را دست بوس و ارادتمند آنها می پندارند!

آقای وزیر!

امروزه دیگر تحصیل ناکرده‌ها هم، پیامبروارگی و توصیف‌های به ظاهر شاعرانه را از معلم و شگفتی‌هایش، پوشالی میدانند زیرا که این تمجیدها و ستایش‌های مقوایی، در زندگی واقعی او، ارزشی ندارند و وی را همواره سودا زده‌ و وابسته‌ی فیش حقوقی کم مایه‌ای می کند که اگر تا نیمه‌ی هر ماه قد بکشد، صد شکر نعمتش به جای‌آرد.

دریغا، معلم این آدم انسان‌ساز!

در زمانه‌ای چنین نقشی را عهده دار گشته که دیگر دانش‌آموزانش نیز ملاطفتش را پاس نمیدارند و وی را در کلاس و کوچه و خیابان به صلابه مضحک خویش آویزان می‌کنند.

دریغا که معلم شدن در جامعه نیز دچار افت و رکود اجتماعی شده دیگر به سان گذشته فخامت و ارجمندی از آن برنمی‌خیزد!

دریغ و افسوس که معلم شدن، چه آن وقت ها که به صورت فله‌ای آسان می‌نمود و چه این زمانه که ورودش قطره چکانی و مشکل، هر دو به معنای افول تمایلش به ورود به ساحت فرهنگ شده است!

افسوس که معلم در اینجا به محض قطعی شدن استخدام‌اش، تازه خود را بیکار احساس می کند و دنبال شغلی دیگر با منبع درآمدی افزون تر می‌گردد. اینجا معلم هر روز تکه‌ای از فرهنگ را برای کسب قرص نانی خرج می کند تا جایی که در اواخر عمر کاریش دیگر بسان یک موجود انقضاء یافته، تاریخ مصرفش به سر آمده و گوشه عزلت و انزوا می‌گیرد! گوییا دیگر به تاریخ پیویسته و از یادها رخت بربسته آن جملات تزیینی که گفته می‌شد: معلمی، عشق است، ایثار است و چه و چه....! عشق و ایثار در سطوح فوقانی هرم یاروست. اسفا که معلم در واپسین سالهای خدمتش، متوجه می‌شود که هنوز اندر خم قاعده آن هرم مانده است و گویی هیچ گاه به طبقات بالایی آن هرم لامصب صعود نخواهد کرد!

روز به خیرآقای وزیر!

در اینجا گروتسک یا سوگ ـ مضحکه‌ای به روی صحنه می‌رود! صحنه، خیابانی است که معلمانش در سکوت، سفره‌ای پهن کرده‌اند و دست به گریبان در کنارش نشسته‌اند؛ سفره‌ای که بر بساطش چیزی یافت می نشود! سفره خالی از نان است و این نه به معنای زوال نان که ابتدای زوال فرهنگ است. به ما گفتید که بر آن سفره ننشینید زیرا که تماشاگرانش همان ها هستند که روزی خود بدان ها می‌آموختید تا نان و فرهنگ را با هم قاطی نکنند! به ما می گفتید که زیاد به نان نیاندیشید که سرانجامش دفع است و زوال، به فرهنگ بیاندیشید که پایانش" شکوفیدن " است و میوه‌ی ناب. کجا شد نانی که سبب توش و توان معلم بود و کجا شد فرهنگی که دست مایه استحصال انسانی دیگرگونه و شکوفیده؟

روز بخیر آقای وزیر!

 نیک می دانم که وقتی نان معلم از یک مطالبه زیستی و یک کنش مدنی تبدیل به یک امر سیاسی می شود، دیگر شما به عنوان مسؤل قانونی فرهنگ و تعلیم و تربیت کشور، کمترین اختیار و حق امضایی ندارید و کسی تره‌ای برایتان خرد نمی‌کند! با این حال من در شگفتم که چرا همکارانم شما را درک نمی‌کنند و هر روز بیشتر از دیروز بساط بی نانشان را پهن می کنند! از اینرو من با شما به گونه‌ای احساس هم ذات پنداری می‌کنم. پس بیا تا برای رفع مشکل چاره‌ای اندیشیم و طرحی دراندازیم؛ البته این یک طرح خیالی و فرضی است و بعیدا در عالم واقع ممکن نیست، اما فاش گفتن‌اش بهتر از پنهان کردن است. و آن این که:

فرض کنیم یک روز طی یک نشست ویژه با آنان که کاری از دست شان برمی‌آید، تصمیمی انقلابی گرفتید که طی آن حقوق ماهانه معلمان را به چهار تا پنج میلیون تومان افزایش دادید؛ یعنی سالانه حدود 18 هزار دلار (معادل یک سوم حقوق معلمان کره جنوبی، کشوری که همزمان با ایران خیز برای توسعه برداشته‌ است)‌.

پیداست که با این اقدام جسورانه دل معلمان را به وجد می‌آورید، بچه هاشان را شاد می‌گردانید،‌ سفره‌هاشان را رنگین می‌کنید، هزینه دانشگاه و تحصیل فرزندان شان را تضمین می‌کنید، دختران و پسران شان را در خانه بخت خویش سامان می‌دهید، خودروهایشان را تبدیل به احسن می‌نمایید، جیب‌هایشان را از تهی شدن می‌رهانید، وامها و اقساط‌ شان را تسویه می‌نمایید و ایشان را در جامعه سرفراز می‌کنید! آیا این همه امر نیک، نمی ارزد که چنان کنید؟ من اما همچنان درک می کنم که این عمل انقلابی در خیال و عالم فرض، سهل اما در عالم امکان، صعب و محال و ممتنع است...

آقای وزیر! می دانم لحنم طعنه آمیز و کنایه بار است! پس برای توازن، بگذار اندکی هم با همین لحن همکارانم را مورد خطاب قرار دهم:

اما همکاران درمانده من!

فرض کنیم آنچه که در مفروض بالا عنوان شد به تحقق بپیوندد و حقوق ما، نه هم تراز کارمند اداره قند و شکر! بلکه حوالی حقوق اعضای هیات علمی دانشگاه ها افزایش یابد، آن وقت چه تضمینی هست که معلم آب رفته ز جوی را بازگرداند؟

آیا معلم دیگر دغدغه‌هایش را به کناری می‌نهد و از فردای آن روز، تولدی دیگر را برای خویش جشن خواهد گرفت؟ آیا شکوه‌هایش که منشعب از اسارت در بند معاش بخور- نمیر بودند به رضایت و طیب خاطر بدل خواهند شد؟ آیا معلم، بخشی از درآمد ماهیانه‌اش را به خرید یک روزنامه و یکی دو نشریه تخصصی در پیوند با افزایش صلاحیت‌های حرفه‌ای‌ خویش، به سبد هزینه خانوار خواهد ریخت؟

آیا معلم، دیگر آن زمانی را که صرف شغل دوم و یا بعضا سوم می کرد، به مطالعه و بروزآوری دانش و توانش خویش اختصاص خواهد داد؟

آیا این افزایش حقوق، تغییری در ذایقه فرهنگی و معرفتی‌اش به وجود خواهد آورد؟ آیا دیگر دست از دیدن سریال های زرد ترکی و لاتینی فلان و بهمان کانال ماهواره‌ای خواهدکشید و شبها را به آماده سازی و برنامه‌ریزی آموزشی کلاس خواهد نشست؟

آیا در جلسات شورای معلمانش مانند یک کارشناس آموزشی اظهارنظر خواهد کرد؟

آیا عضویتش در فلان نهاد صنفی و کانون حرفه‌ای، صرفا برای مطالبه نان و معاش خواهد بود؟ یا برای رسش و کسب عرفان حرفه‌ای خویش؟ آیا خود این بار به نگاهبانی شأن و شوکت اجتماعی و فرهنگی‌اش خواهد ایستاد؟ آیا معلم شدن در جامعه آرزو و رویا خواهد شد یا یک شکست تراژیک؟

به باور من ، هرگاه دخل و درآمد خانوار افزایش می‌یابد، زندگی بیشتر به سمت مصرف‌گرایی کسل‌کننده امروز سوق خواهد یافت. اگر در کشور ما معلم از همان ابتدا با کمبود و نزاری دست و پنجه نرم کرده است لااقل فرهنگ قناعت به دوشاب خویش را به طور جبری و ناخواسته بر بساط خویش آزموده است.

به نظر می‌رسد، اگر چنان وضع خیال انگیزی که فوقاَ گفته‌آمد، بر بساطش به وجود آید، بعید می‌دانم که تغییر قابل توجه و محسوسی در وضع تعلیم و تربیت نوآمدگان و نیامدگان پدید آید. زیرا اینها همان معلمانی هستند که از ابتدای ورود به نظام تعلیم و تربیت، تمام زندگی آموزشی و حرفه‌ای‌شان ریاضت بوده است و فقر معاش و تنگدستی علمی و مخفی شدن و سانسور کردن و وانمودن و ...  

 آقای وزیر!

این حرف ها و ناخوش‌بینی پراکنی‌ها نباید به معنای طلب آمرزش و تبرئه دولت از وظایف و کارهای متهورانه‌ی ناکرده قلمداد شود زیرا مجموعه دولت و زان جمله شما، همیشه در هنگام فیض پراکندن‌های خویش از ماهیت سرمایه گذارانه – و نه مصرف گرایانه – دستگاه آموزش و پرورش لب به سخن گشوده‌اید و دیگران را از این یافته‌ی دیریافته آگاهانیده‌اند! کنون من منادی آن نیستم که معلم نباید در رفاه باشد و خرسند نیستم از آنکه معلم غم نان داشته باشد بلکه آنها را از جمله بدیهیات زندگی معلمان در دنیا میدانم که متاسفانه سال هاست در این کشور پشت گوش انداخته شده‌است و مدام به طور قطره چکانی، بسان مریض تب کرده‌ای که نای پذیرش یکباره درمانش را ندارد، چشم به التفات و بازنگری مسولین داشته است!

روز به خیر آقای وزیر!

از چهره‌ی پیرتان پیداست که این روزها خسته‌اید و احتمالا به تشویش فتاده‌اید و دیگر خواب شبهایتان مانند آن وقتها نیست که روزانه در کلاس‌های دانشگاه - و نه در کلاس مدرسه – برای دانشجویان ارشد و دکترا – و نه برای دانش آموزان - علم می‌پراکندید!

کمی هم به فکر سلامتی خود باشید، آخر چندسالی از سن بازنشستگی‌تان گذشته است!

البته خیالتان راحت، این خیال خام به سرم نمی‌آید که اگر شما رفتید و کس دیگری آمد، وضع آن گونه خواهد شد که در عالم فرض برایتان گفتم، زیرا که مدرسه در اینجا صاحبان زیادی دارد.

آقای وزیر  !

این روزها شما را درک می کنم، زیرا ظاهرا تمام کاسه کوزه‌ها را سر شما می شکنند !  ...

روز بخیر آقای وزیر!


ارسال مطلب برای سخن معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

شنبه, 04 ارديبهشت 1394 23:00 خوانده شده: 5602 دفعه

در همین زمینه بخوانید: