مهندس شهرداري كه براي متراژ ساختمان آمده است مدام اشكال هاي بنياسرائيلي ميگيرد. به جاهايي كه تصورش را هم نميكني اشكال ميگيرد. نميفهمي منظورش چيست؟ روز بعد موضوع را با كسي كه به اين نوع كارها وارد است در ميان ميگذاري و او ميگويد منظور آقا مهندس پول توجیبی است و تا به مبلغ مورد نظر خود نرسد هيچ كاري براي تو انجام نميدهد. میخواهی شکایت و اعتراض کنی، روندش طولانی و عاقبتش هم معلوم نیست، از خیرش میگذری.
در صف نانوایی ایستادهای، نانوا سیگار در لب دارد خمیر ورز میدهد، خاکستر سیگارش روی چانههای خمیر میافتد. لباس نانوا از فرط کثیفی به لباس مکانیکها شباهت دارد. با همان دستی که اسکناس هایی که معلوم نیست حاوی چه میکروب هایی هستند چانه های خمیر را ورز میدهد. چندین بار وسوسه میشوی تذکری دهی و اعتراضی بکنی. دست آخر منصرف میشوی، به خودت میگویی نتیجهای نخواهد داد و به اعصاب خوردکنی و دردسرش نمیارزد!
سوار تاكسي شدهاي. كرايه مسير مقصد در روي شيشه تاكسي 850 تومان نوشته شده است. يك اسكناس هزار توماني به راننده ميدهي. راننده اسكناس را با بيتفاوتي روي داشبورد مياندازد. ميداني انتظار برگشت 150 تومان انتظار بيجايي است! دو دل ميماني بقيه پول را بخواهي يا نه؟ با خود میگویی 150 تومان كه چيزي نيست چرا به خاطر آن خودم و راننده را ناراحت كنم؟ شايد هم پول خرد ندارد.
در حالي كه خستهاي به مدرسه و كلاس ميرسي....
اوراق امتحاني دانشآموزان را به خودشان ميدهي. آنها فورا نمرات خودشان را چك ميكنند و حساب ميكنند تا نمرهاي كم داده نشده باشد. بعد از چند لحظه پنج شش نفر دور ميز معلم جمع ميشوند و به نمره خودشان اعتراض دارند. خستهاي، حوصله نداري و ميداني اوراق امتحاني را با دقت تصحيح كردهاي. به همهي معترضان ميگويي سر جاي خودشان بنشينند، هیچ اعتراضی وارد نیست!
بچهها ساكت و آرام سر جاي خودشان مينشينند. اما بعد از چند لحظه يكي از آنها هم دست بلند ميكند و به نمرهاش معترض است. با نگاهت به او میفهمانی که بس کند، دستش را پایین میاندازد. میخواهی نمرات را وارد دفتر کنی. نگاهی به کلاس میکنی، باز هم دست همان دانشآموز بالا رفته است و ميگويد : آقا من به نمرهام اعتراض دارم، به من كم دادهايد! چرا حق من كم شده است؟
به چشمان معصوم و مطالبهگرش نگاه ميكني، این بچه چه سماجت شیرینی دارد. در حالي كه یک آن نميشنوي او چه ميگويد و به چه چيز اعتراض دارد به فكر فرو ميروي، چهرههاي طماع مهندس رشوهگير، نانوا ، و راننده تاكسي از مقابل چشمانت رد ميشوند....
با خود میگویی چرا تو اعتراض نکردی، چرا زود خسته شدي؟ چرا ديگران اعتراض نكردند؟ چرا اعتراض را ياد نگرفتهايم؟
شايد اين پسر حق داشته باشد و تو در جايي اشتباه كردهاي. به او چه ربطي دارد كه تو خستهاي! رو به بچهها ميكني و ميگويي: بچهها هر کس فکر میکند در نمرهاش اشتباهی شده است میتواند اعتراض کند.
اعتراض وارد است. اعتراض حق شماست.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید