چاپ کردن این صفحه

محمدرضا حیدری/ آموزگار - قم

بهانه‌ای هم دست داد تا خودم را در آینه‌ی نگاه بچه‌ها تماشا کنم !

تجارب معلم و خاطرات کلاس با دانش آموزان  جملاتی را که روی تخته نوشته بودم آرام و شمرده خواندم. از بچه‌ها خواستم کلماتی را که با رنگ قرمز نوشته‌ام، بادقت نگاه کنند. بعد از آن‌ها پرسیدم:”بین جمله‌های اول و دوم در هر سطر چه رابطه‌ای وجود دارد؟“ رضا دست بلند کرد. گفتم:”بگو.“ گفت:”آقا، جمله‌های دوم چراها رو جواب می‌دن.“ محمدعلی بی‌اجازه شروع کرد به صحبت کردن تا حرف رضا را کامل کند:”آقا، جمله‌های دوم دلیلی برای جمله‌‌های اولن.“ حرف هر دو را تأیید کردم و با ماژیک قرمز روی تخته نوشتم:

”دلیل.“
از تخته سفید روی برگرداندم. مقابل بچه‌ها ایستادم و رو به آنها گفتم:”بیاین یه کم بیشتر تمرین کنیم. من چند تا جمله می‌گم و اسم هر کیو صدا زدم همون جمله‌امو کامل می‌کنه.“ بعد به سوی ردیف نیمکت‌های سمت راست قدم برداشتم و گفتم:”احسان، تو بگو. شیرازی وقتی کارنامه‌اش را دید ناراحت شد؛ زیرا ...“ خندید و جواب داد:”زیرا از نمره‌هایش راضی نبود.“ راهِ رفته را برگشتم و به ردیف نیمکت‌های سمت چپ کلاس نزدیک شدم. محسن را صدا زدم و گفتم:”تو بگو. سجاد امروز در کلاس خواب‌آلود بود؛ چون ...“ کمی مِن و مِن کرد و گفت:”چون دیشب دیر خوابیده بود.“ یک‌هو به سرم زد جمله‌ای متفاوت بگویم.

چهار ماه است که بچه‌ها مرا می‌شناسند. می‌خواستم بدانم در نگاه آن‌ها چه چیزی مرا عصبانی می‌کند. شانه‌ی چپم را به دیوار کلاس تکیه دادم و گفتم:”تو بگو، علی. آقای حیدری امروز عصبانی بود؛ زیرا ...“ راست نشست. به پشتی صندلی‌اش تکیه داد و گفت:”زیرا حسین بچه‌های کلاس را اذیت کرده بود.“ رضانژاد دست راستش را بالا برد و گفت:”آقا، من بگم؟“ با اشاره‌ی سر جواب مثبت دادم. بلند شد و ایستاد و گفت:”چون نمی‌توانست فوتبال بازی کند.“ دست‌ها یکی بعد از دیگری بالا رفتند. همه داوطلب شده بودند تا جمله‌ام را کامل کنند. کسی از ردیف سمت چپ کلاس خندید و گفت:”زیرا چایی نخورده بود.“ دیگری گفت:”چون صبحانه نخورده بود.“ یکی از آن عقبی‌ها، که انگار مدت‌ها منتظر چنین فرصتی بود، با صدای بلند گفت:”چون استقلال شش یک به العین باخته بود.“ با این پاسخ، همهمه‌‌ای درگرفت. هر کس چیزی گفت. صداها توی هم پیچیدند. دیگر چیز بیشتری نفهمیدم. چندمرتبه کف دست‌هایم را به هم کوبیدم. موج صداها که خوابید، پاسخ‌ها را یک به یک تأیید کردم.
جلسه‌ای پربار بود. از چون و زیرا گفتیم و شنیدیم و خندیدیم. بهانه‌ای هم دست داد تا خودم را در آینه‌ی نگاه بچه‌ها تماشا کنم.

تجارب معلم و خاطرات کلاس با دانش آموزان


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

جمعه, 19 بهمن 1396 20:50 خوانده شده: 1006 دفعه

در همین زمینه بخوانید: