هر انسانی به طور طبیعی ، روزی ناتوان و بیمار خواهد شد. آغاز این امر برای برخی ها زیر 40 سالگی است و برای برخی بالای 40 سالگی. اما به هر حال مشمولیت عامه دارد.
روی سخنم با نحوه زندگی و ساختار غیر برخوردار بازنشستگان است. امروز آقای فردوس حاجیان سازنده شهرک الفبایی برای خروج از قاعده سنتی آموزش ، و فردا، دیگری که گمنام است.
ما که در کشور خود فقط پدید آورنده هستیم اما در استفاده و عمل به آن درمانده ایم. امروز چند نفر ایشان را می شناسند؟ یا چند نفر به شیوه ایشان به آموزش در دوره ابتدایی آن هم در کلاس اول پرداخته اند؟
ما بازنشستگان طی خدمت متعارف خود یعنی 30 سال ، به تدریج و آرام آرام با شرایط سخت زندگی گذران عمر کرده ایم. خیلی از آرزوها و هوس های یک زندگی انسانی را تجربه نکردیم. برای فرزندمان تولد نگرفتیم، یا دوچرخه قول داده را هیچ وقت نخریدیم، یا با کمترین امکانات و با محرومیت فرزندان خود را به مدرسه فرستادیم، نه معلم خصوصی و نه کلاس آموزشی و نه هیچ دوره ورزشی و نه هیچ آموزش هنری و نه ..... بینوا همسرمان با نداری ما جوانی را قربانی کرد، نخوردیم و نپوشیدیم و نیآراستیم و ..... مزه خیلی چیزها را هیچوقت تجربه نکردیم ، هرگز لذت ورود به یک هتل پنج ستاره را تجربه نکردیم، هرگز هواپیما سوار نشدیم، شمارش سفر طول عمر ما با اتوبوس آن چنانی به 5 هم نمی رسد. ما همیشه منتظر شدیم تا هرچیزی ارزان شود تا بخوریم و بپوشیم و....
بچه های ما همراه ما جور فقر و نداری یک معلم را بر دوش کشیده اند. بچه های ما حال که بازنشسته ایم باز از سوی ما شاهد هیچ دلخوشی نیستند. ما شلاق محرومیت را با محکومیت انتخاب شغل ، سالهاست که بر جان خود و اهل و عیال می کوبیم. زخم های روح و جسم ما بازنشستگان فرهنگی با وعده و وعیدهای باد هوا التیام نمی یابد.
ما امروز پنجاه و اندی سن داریم ، برخی تا 80 رسیده ایم و در بستر بیماری چون آقای فردوس حاجیان ثانیه های عمرمان را می شماریم. باز منتظر خبری خوش هستیم که اگر خودمان نصیبی نبردیم لااقل اهل و عیالمان برخوردار گردند. و هر روز تعدای از شمع های کم سوی آموزش و پرورش جان به جان آفرین می سپارند اما باز خبری نیست. بعد مرگ هم حق و حقوق قانونی ما به صف مطالبات می پیوند. لعنت خداوند بر مخترع ثبت و ضبط مطالبات فرهنگیان. نفرین ابدی بر کسی که اولین بار این پدیده منحوس را تجربه کرد.
دلمان خوش است به دریافت مطالبات ،اما وصله های ریش ریش زخم های زندگی ما بازنشستگان که فقط با پرداخت مطالبات ، ترمیم نمی یابد.
ما محکومین فراموش شده ی وزارتخانه ای هستیم که ما را نمی بینند ، ما مظلومین محبوس در قفس نیازهایی هستیم که نه از زیاده خواهی که لازمه حیات بشری است ، ما فدائیان سایر مشاغل هستیم تا آنها به زندگی برخوردار خودشان به خیر و خوشی با خانواده خود ادامه دهند. ما سنگفرش بقای دیگران هستیم. ما نردبات ترقی همگان هستیم؟ ما پله های آرزوهای سایر مشاغلیم.
روی سخنم با نحوه زندگی و ساختار غیر برخوردار بازنشستگان است. امروز آقای فردوس حاجیان سازنده شهرک الفبایی برای خروج از قاعده سنتی آموزش ، و فردا، دیگری که گمنام است از روز بازنشستگی هم که نگویید فقط خاطره تلخی است که یادآوری اش آدمی را زجر می دهد. چه زود دیر می شود. چه زود همه تو را دیگر نمی بینند. نه همکار نه کادر مدرسه و اداره و نه هیچ کس دیگر. هر وقت هم به اداره یا کانون بازنشستگان یا.... می روی با تو مثل طاعونی ها برخورد می کنند ، شما هم روزی دیروز خواهید بود و امروز را به جوانان خواهید سپرد، این همه نامهربانی برای چیست؟ ما بازنشسته ایم نه وبال گردن. پشت مان خمیده است یا دستمان می لرزد یا چشمانمان کم سو ،برای یک عمر خدمت بی نصیب است نه بیماری مسری ما.
قدری صبور باشید تا متن را بخوانیم یا فیش را بنویسیم آخه ما دوباره نشسته ایم همانند دوران کودکی ما به توجه و کمک شما جوانان نیازمندیم. شما را ما معلمین به موقعیت امروزتان رسانده ایم بی انصاف ها قدری مرحمت.
مگر انسان چند بار به دنیا می آید؟ چرا ما را از انتخاب شغلمان بیزار می کنید؟ چرا ما را الگوی بد برای دانش آموزان معرفی می کنید؟ بعد هی بگویید کمبود معلم داریم و .... خود شما مسبب این پدیده هستید.
خدا را شکر ما هم خدایی داریم و امروز تشکیلات شما از یک بی نصیبی حیاتی رنج می برد. کمبود معلم. هر چند شکسته و بسته خود را به این در و آن در می زنید تا با حق التدریس و معلم آزاد و طرح معین و... شکاف به وجود آمده را پر نمایید اما خود شما با عدم جذب آنان معترف هستید که فرزندان شایسته ای برای آموزش و پرورش نیستند .آنان را نیز ریش ریش کرده و رها ساخته اید؟ راستی رسالت وزارت شما چیست ؟ ریش ریش کردن آرزوها و حسرت ها !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید