چند وقت پیش داشتم یک فیلم فرانسوی میدیدم؛ داستان فیلم در یک مدرسهی ابتدایی اتفاق میافتاد و زندگی یک خانم معلم وظیفه شناس را روایت میکرد. او سعی میکرد حتی فراتر از وظایفش به دانش آموزان در حل مشکلاتشان کمک کند و ...
اما چیزی که بیشتر از همه توجه مرا جلب کرد حاشیههای فیلم بود: میز خانم معلم که رویش پر بود از وسایل کمک آموزشی، دیوارهای کلاس که با تصاویر علمی - آموزشی زیبا تزئین شده بود، نیمکتهای تمیز و مرتب و... اما نحوهی تدریس خانم معلم از همه جالبتر بود، به عنوان مثال او ورقههای امتحانی را بین بچهها توزیع کرد و بعد از آنها خواست گروههای چهار– پنج نفره تشکیل دهند و بعد از انتخاب یک سر گروه به طور گروهی به سوالات پاسخ دهند. در واقع او با یک تیر دو نشان میزد، هم به دانش آموزان علم میآموخت و هم نحوهی تعامل با یکدیگر را به آنان آموزش میداد.
با دیدن این تصاویر ناخودآگاه به یاد دوران ابتدایی خودم افتادم...
به یاد نیمکتهای شکسته، به یاد دیوارهای کثیف و فرو ریختهی کلاس و به یاد دورانی که دانش آموزان هزار راه تقلب بلد بودند و معلمین، هزار و یک راه کشف تقلب میدانستند؛ دورانی که تنها انگیزهی بچهها برای درس خواندن احساس حسادتی بود که به نمرات یکدیگر داشتند. البته این حربهی تحریک حسادت (که نامش را رقابت گذاشته بودند) در مدارس پسرانه چندان هم جواب نمیداد. برای همین معلمین عزیز از یک وسیلهی کمک آموزشی به نام ترکهی درخت گلابی استفاده میکردند. تا جایی که یادم میآید تا پایان دورهی راهنمایی کمتر معلمی بدون چوب و ترکه در کلاس حاضر میشد. اما حالا که فکرش را میکنم حتی چوب معلم هم چندان افاقه نمیکرد، آنها که بچه درس خوان بودند بدون کتک هم درس میخواندند و آنها که به اصطلاح شاگرد تنبل کلاس بودند حتی با دستان کبود شده از چوب معلم هم به دنبال شیطنت و بازیگوشی بودند.
البته معلمینی هم بودند که با دستان خالی و فقط با بهره گیری از روح بزرگی که داشتند دانش آموزان را به علم آموختن ترغیب میکردند. اما در مدارسی که فاقد هر گونه وسیلهی کمک آموزشی است و در سیستمی که هیچ برنامهی نظام یافتهای برای تشویق دانش آموزان به علم آموختن ندارد، یک معلم تا کی میتواند از خویشتن مایه بگذارد؟
به راستی چگونه میتوان مفاهیم پیچیدهی شیمی و فیزیک را به دانش آموزی آموخت که آزمایشگاه برایش واژهای نامفهوم است؟
و در چنین مدارسی ما درس خواندیم و بزرگ شدیم...
اما کسی مفهوم کار گروهی را به ما یاد نداد و کسی لذت آموختن علم را به ما نچشاند.
در عوض یاد گرفتیم که اگر در رقابت با «كبري ...خوان» «جعفر ... خوان» کم آوردیم دفتر ریاضیاش را روز قبل از امتحان کش برویم تا او رفوزه شود.
در عوض یاد گرفتیم بچه درس خوانها را پشت مدرسه کتک بزنیم تا دفعهی بعد که آقا معلم ما را تنبیه میکند به ما نخندند...
برای همین است که ما در کارهای گروهی هیچ وقت موفق نیستیم؛ برای همین است که حتی پایان نامههای دکترایمان به نوعی بوی سر هم بندی و رفع تکلیف میدهد؛ و برای همین است که در روزنامه میخوانیم دختری يا پسري به خاطر اینکه در کنکور قبول نشد از فرط حسادت دست به خودکشی زد...
آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .
https://telegram.me/sokhanmoallem
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید