گروه گزارش/
با نزدیک شدن نوروز ، تب و تاب سفر کل جامعه ی ایران را فر می گیرد .
تنها ره آورد این مساله ، بر جای ماندن صدها کشته و هزاران مجروح ناشی از تصادفات مرگ بار در جاده های ایران است و به نظر می رسد از دست پلیس و قانون هم دیگر کاری در این زمینه ساخته نیست و از همه مهم تر اراده ای جدی و مستمر برای برخورد موثر و بازدارنده با این ناهنجاری های مرسوم و توحش های مدرن از سوی حاکمیت هم مشاهده نمی شود .
مشخص نیست این عادت غلط از کجا به این آیین باستانی ایرانی ها وارد و ریشه دوانده است در حالی که دید و بازدید و تازه کردن لحظه ها و فرصت « در کنار هم بودن » سال هاست که با توجیهات رنگارنگ به فراموشی سپرده شده است .
این وضعیت به « جامعه فرهنگیان کشور » هم سرایت کرده و با وجود آن که معلمان فرصت تعطیلی سه ماهه در تابستان برای سفر را دارند اما بزرگ ترین دغدغه و دل مشغولی آنان در این تعطیلات طولانی مدت مدارس می شود :
گلایه و انتقاد از وضعیت بد و نامناسب مراکز اسکان فرهنگیان و یا پارتی بازی در پذیرش در خانه های معلم و نظایر آن .
سخنگوی وزارت آموزش و پرورش از ثبت نام اسکان نوروزی فرهنگیان در ۹۵۶۰ مدرسه و مرکز رفاهی خبر می دهد .
این به آن معناست که حدود 10 درصد از مدارس کل کشور چندین روز پیش از فرا رسیدن نوروز به دلیل آماده شدن برای سرویس دادن به معلمان و... از چرخه طبیعی آموزش خارج می شود و این تعطیلی زود رس به سایر مدارس هم تسری پیدا می کند .
وزارت آموزش و پرورش که که بر حسب قاعده و قانون و منطق وظیفه مهمش باید پرداختن به موضوع « تعلیم و تربیت » و ارتقای آن باشد ؛ کارکرد آن در این مدت به نوعی به پذیرش مهمان و هتل داری تغییر پیدا می کند .
واقعیت آن است که امکانات و شرایط رفاهی در آموزش و پرورش هیچ گونه تناسبی با جمعیت فراوان معلمان ( شاغل و بازنشسته ) ندارد و زورش هم برای بهبود آن نمی رسد .
شاید بهترین کار حداقل برای « قشر فرهنگ ساز » جامعه همان باشد که آقای « طهماسب کاوسی » در یادداشت کوتاهش به رشته ی تحریر درآورده است .
آن را می خوانیم .

نوروز که میرسد، جادهها شلوغتر از همیشهاند. معلمان هم مثل بقیه در صف سفرند؛ خسته از یک سال تحصیلی، دلبستهی چند روزی که شاید بشود نفس کشید. اما برای رضا، معلم ادبیات یک دبیرستان دولتی، این سفرها بیشتر شبیه یک اجبار است تا لذت.
هر سال همین است.

همسرش اصرار دارد که باید مثل بقیه به سفر بروند، بچهها هم دلشان هوای دریا را کرده. اما او خوب میداند که مسافرت برای یک معلم یعنی هتلهای شلوغ، غذاهای گران و نگاهی که انگار میگوید: «همین هم برایتان زیاد است!»
اما امسال، تصمیم دیگری گرفت. شب عید، وقتی چمدانها بسته شد، کنارشان فقط یک کیف کوچک گذاشت؛ پر از کتابهایی که مدتها منتظر خوانده شدن بودند.
«شما بروید، من همسفرِ دیگری دارم.»

همسرش با تعجب نگاهش کرد. بچهها هم شانه بالا انداختند. کسی نفهمید چرا، اما او به جای جاده، در کتابها سفر کرد.
در صفحات «ملت عشق» به قونیه رفت، کنار مولانا نشست و از شمس شنید که:
«تو تغییری در درونت ایجاد کن، جهان خودش تغییر خواهد کرد.»
در «بیلی باتگیت» با پسرکی فقیر در نیویورک همراه شد و دید که دنیا برای هیچکس آسان نیست.
و در «جزء از کل» فهمید که نارضایتی از زندگی گاهی فقط یک زاویه دید است، نه یک واقعیت محض.
نوروز گذشت.
جادهها دوباره خلوت شدند.

معلمان برگشتند؛ خسته از مسیرهای تکراری، خاطراتی نصفهنیمه، و هزینههایی که بیشتر از حقوق یک ماه شان شده بود. اما رضا، سبکتر از همیشه، با دفتری پر از یادداشتهای تازه، به کلاس برگشت.
اولین زنگ بعد از تعطیلات، پای تخته نوشت:
«سفر همیشه در رفتن نیست؛ گاهی در ماندن است.»
ارسال مطلب برای صدای معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
