ما را برای رقابت تربیت کردهاند .
برای ربودن موفقیت از دست همکلاسی، .
برای شاگرد اول شدن، برای رتبه بالاتر در کنکور، برای کنار زدن همکاران به قصد مدیر شدن، برای سبقت گرفتن در رانندگی و جلوتر بودن به هر قیمت .
تربیت ما بر مبنای قیاس شکل گرفته است ؛ هر کی زودتر، هر کی بزرگتر، هر کی زیباتر، هر کی پولدارتر و این گونه در نهاد ما همواره جنگی نهفته است برای « ترین » شدن.
ما محتاج یک انقلاب تربیتی هستیم، پس فرزندانمان را آن گونه که خودمان تربیت نشدیم، تربیت کنیم .
برای صلح، برای با هم بودن، برای گفت و گو کردن و برای همیاری و برای « باهم » زندگی کردن، شاید ناگزیر شدیم که در خودمان نیز نوسازی تربیتی کنیم . »
( مجله دیالکتیک تنهایی )
ویدئوی زیر را در کلاس درس برای دانش آموزان نشان داده و نظرات آنان را جویا شدم .
برخی نظرات اظهار شده به شرح زیر بودند :
- آن جا ژاپن است و این جا ایران .
- ما کشور جهان سوم هستیم .
- این ژاپنی ها هم یک جورایی اُسگل هستند . واقعا بیکار هستند .
- فیلم تبلیغاتی است .
- هر مسیری که خلوت باشد ، باید از همان مسیر رفت . خب که چه ؟
- این مملکت درست نمی شود . تا بوده همین بوده .
برخی دانش آموزان هم از تجربیات خود هنگام سوار شدن در مترو می گفتند و با مسخره کردن رفتارهای افراد ، قهقهه می زدند ...
چندی پیش ؛ آقای محمدرضا اسلامی ، یادداشتی با عنوان «کودکان کنسروی و توسعه » را در کانال تلگرامی خود منتشر کرد که به شدت مورد توجه کاربران به ویژه گروه های معلمی و حتی کنش گران آنان قرار گرفته و به قولی معروف « وایرال » شد . ( 1 )
در این مورد بسیار اندیشیدم که چرا این مطلب آقای اسلامی آن قدر محبوب شده است . آیا موردی بوده که ولی یک دانش آموز صرفا به این خاطر که معلم حاضر به پذیرفتن دانش آموز در کلاس درس نشده با « قمه » وارد مدرسه شود و فضای رعب و وحشت ایجاد کند و بعدا کلیپی پخش کند و عنوان کند که خواسته است با این کار روی معلم و بقیه را کم کند و البته خود را دست آخر « سرباز مدافع حرم » هم بنامد ؟
نخستین فرضیه ای که به ذهن می رسد آن است که بر اساس یک رسم و عادت نانوشته ایرانی ها عادت دارند که یکدیگر را در یک تراز ببینند و اگر هم فردی از آنان بخواهد « متفاوت » باشد سعی می کنند به گونه ای یا او را در خود « استحاله » کنند و یا به کلی حذف کنند .
در محافل و در مجالس هم سعی می کنند تا می توانند بدبختی ها و ناکامی های خود را با همدیگر به اشتراک بگذارند .
این که یک فرد تحصیل کرده و خارج رفته در سطح آقای اسلامی نظام آموزشی ژاپن را این گونه زیر سوال ببرد برای « ما » ها که در در نظام آموزشی کاری نکرده ایم به گونه ای تسلی بخش است و ما را آرام می کند .
اسلامی در بخشی چنین می نویسد :
« آقای دکتر محمود گلزاری (به عنوان یک روان شناس مبرّز و با تجربه) معتقد است که مدارس اسلامی (مذهبی) بهداشت روحی کودک را خراب می کنند. این را کسی می گفت که خودش مذهبی و متدین است ولی دانشِ روان شناسی به او آموخته بود که عمدۀ آنچه در مدارس مذهبی ما (در تهران) رخ می دهد، در کوتاه مدت، ظاهرا عالی، ولی در بلندمدت، ویرانه است. همین ماجرا به شکل بدتر و گسترده تر در سیستم آموزشی ژاپن برقرار است . »
سعی کردم از میزان و نوع تحصیلات این آقای دکتر مطلع شوم چون گزاره بالا مبین صریح این موضوع است که ایشان خود را در « علم تربیت » و « علم پداگوژی » صاحب نظر می داند و یا حداقل خود را هم تراز آقای دکتر محمود گلزاری پنداشته است .
در پروفایل ایشان چنین آمده است :
« یادداشت های محمدرضا اسلامی
در ادامۀ یادداشتهای ژاپن و وبلاگ ارزیابی شتاب زده؛ اینجا تلاشی است برای دیدن آمریکا و ثبت مشاهدات. تحلیل و مقایسۀ الگوی توسعه هر دو کشور آمریکا و ژاپن و مستندنگاری ها، در حد امکان . »
در رزومه ی ایشان می خوانیم :
« پژوهشگر مقطع پسادکترا در دانشگاههای ایالتی میشیگان و کلمسون کارولینای جنوبی در مهندسی آتش و انفجار . »
نخستین پرسشی که به ذهن می رسد آن است که به عنوان مثال « من معلم » آیا می توانم در مورد « مهندسی آتش و انفجار » و یا نظایر آن نظر دهم ؟ پس چگونه است که در این کشور هر فردی صرف نظر از میزان دانش و تخصص خود را صاحب نظر در آموزش و تربیت می داند ؟ و در مورد آن به راحتی اظهار نظر می کند ؟
آیا این مساله نشان دهنده آن نیست که واقعا در ایران فهمی از علم تعلیم و تربیت و نیز جایگاه آموزش وجود ندارد و هر کسی به خود اجازه می دهد که تجارب موردی خود را به عنوان « اصول » به خورد افکار عمومی بدهد و یا بر اساس « توهم » داشتن تحصیلات بالا خود را در این گونه مسائل « صاحب نظر » بپندارد ؟
آیا افرادی چون اسلامی ها تاکنون در مدارس دولتی از نوع « عادی » تدریس کرده اند که بدانند واقعا چالش های نظام آموزشی چه هستند و یک معلم در این کلاس ها چگونه می گذارند ؟
من تاکنون به ژاپن نرفته ام اما آقای دکتر که بر اساس مطالب کانال شناخت کاملی از کشور چشم بادامی ها دارد این است که آیا در ژاپن سابقه داشته که دانش آموزی صرفا به خاطر اخراج توسط یک معلم در حین تدریس و با چاقو به سمت وی حمله ور شود و معلم را سلاخی کند ؟
دانش آموزان ژاپنی چگونه به معلمان شان احترام می گذارند ؟ جامعه این قشر فرهنگ ساز را چگونه تکریم می کند ؟
آیا موردی بوده که ولی یک دانش آموز صرفا به این خاطر که معلم حاضر به پذیرفتن دانش آموز در کلاس درس نشده با « قمه » وارد مدرسه شود و فضای رعب و وحشت ایجاد کند و بعدا کلیپی پخش کند و عنوان کند که خواسته است با این کار روی معلم و بقیه را کم کند و البته خود را دست آخر « سرباز مدافع حرم » هم بنامد ؟ و آیا در ژاپن موردی بوده که فرزندان و یا نوادگان کسانی که در جنگ جهانی دوم کشته شدند چنین رفتار طلبکارانه ای را با دیگران در پیش بگیرند ؟
آیا اگر در ژاپن این خشونت علیه مدارس به کرات رخ دهد ؛ قانون گذاران و تصمیم گیرندگان کشور را به تکاپو نمی اندازد که تدبیری برای این مسائل بیندیشند و یا آن که مانند کشور ما هر کسی به فکر خویش و منافع خودش و یا همفکرانش باشد ؟
آیا آقای اسلامی آخرین نتایج آزمون های معتبر بین المللی « تیمز و پرلز » را مطالعه کرده تا به عمق « بی سوادی دانش آموزان ایرانی » پی ببرد ؟
آیا ایشان می داند ژاپن و برخی کشورهای آسیای جنوب شرقی معمولا در رتبه های نخست این آزمون ها قرار دارند ؟
آیا آقای اسلامی که ماحصل و برون داد نظام آموزشی ژاپن را « کودکان کنسروی » می نامد و می خواند می تواند گزارشی مستند و دقیق از وضعیت « انواع سواد » مطابق تعریف یونسکو در کشور ژاپن و نظام آموزشی آن ارائه کند ؟
آیا آقای اسلامی تاکنون سری به مدارس دولتی مناطق محروم زده تا حداقل صندلی معلم را که معلم در برابر آن و در برابر دانش آموزان می نشیند نظاره کند ؟
آقای اسلامی که سیستم آموزشی کشور ژاپن را بیمار می داند و بهداشت روانی و سلامتی آن را زیر سوال می برد ؛ آیا می داند که بر اساس آمارهای رسمی مسئولان و آن هم چند سال پیش ، بیش از 30 درصد دانش آموزان ایرانی دچار اختلالات روانی هستند ؟ در حالی که ممکن است آمارهای غیررسمی بیش از این باشد . ( این جا )
تردیدی نیست که هیچ نظام آموزشی در جهان بدون نقص نیست اما مساله این جاست که ما بدون توجه به مسیری که کشورهایی مانند ژاپن برای « توسعه » طی کرده اند و ما هنوز در کوچه ی اول هم نیستیم هشدار می دهیم که یک موقع خدای ناکرده و عاقبت مانند آن ها نشویم !
آیا نسخه ی آقای اسلامی که در آخر ارائه می کند این است که کاری انجام دهیم و یا برنامه ای بنویسیم که که خوشایند فرهنگ ی جامعه ی ما باشد ؟
فرهنگی که انواع تعارض ها و تضادها را بدون توجه به منطق دیالکتیک و گفت و گو در کنار هم قرار می دهد و نسخه ای می سازد که نظیرش و مهم تر از آن نتایج و عوارض اش در هیچ کجای جهان یافت نمی شود و مهم ترین مشخصه اش ترویج و گسترش فرهنگ تظاهر و نمایش و منفعت طلبی است ؟
اگر در فیلم طی کردن پلکان توسط مردم ژاپن بر اساس مسیر تعریف شده و قانونی ، هم نوایی و همراهی همگانی را می بینیم و حتی یک نفر وارد مسیر دیگران نمی شود ؛ اما در کشوری مانند ایران جوهر این هم نوایی و همراهی در بسیاری از موارد نقض صریح « حقوق شهروندی » و نیز به رسمیت نشناختن « حوزه خصوصی » و خلط کردن آن با « حوزه عمومی » و اصرار در این مفهوم غلط و بربریت گونه است .
به راستی ؛
کدامین تربیت مطلوب است و به درد « توسعه » می خورد ؟
( 1 )
« ویدئویی در شبکه های اجتماعی دست به دست می شد که یک مدرسۀ ابتدایی ژاپنی را نشان می دهد که بچه ها خودشان مدرسه و کلاسِ درسشان را تمیز می کنند. همچنین نشان می دهد که کودکان مدرسه ابتدایی بعد از عبور از خیابان، بر می گردند و به سمت ماشینهایِ ایستاده در خیابان (با احترام) تعظیم می کنند. این ویدئو با «تحسین» مخاطبان مواجه شد.
به شخصه جزء کسانی بودم که از اوایل ورود به ژاپن، این همه نظم و سیستم را تحسین می کردم.
مطالب مختلفی هم در این خصوص نوشتم (مثلا این و این حتی زمانی که در آزمایشگاه فولاد دانشگاه کوبه، روز آخر سال بچه های دانشجوی ارشد و کارشناسی، «خانه تکانی » (اوسوجی ) می کردند، متنی نوشتم و این رفتارها را تحسین کردم.
گویا زمان لازم بود تا چند سال بگذرد و متوجه بشوم که چقدر این سیستم بیمار است و چقدر بهداشتِ روانی و روحی انسان را خراب می کند. آقای دکتر محمود گلزاری (به عنوان یک روان شناس مبرّز و با تجربه) معتقد است که مدارس اسلامی (مذهبی) بهداشت روحی کودک را خراب می کنند. این را کسی می گفت که خودش مذهبی و متدین است ولی دانشِ روانشناسی به او آموخته بود که عمدۀ آنچه در مدارس مذهبی ما (در تهران) رخ می دهد، در کوتاه مدت، ظاهرا عالی، ولی در بلندمدت، ویرانه است. همین ماجرا به شکل بدتر و گسترده تر در سیستم آموزشی ژاپن برقرار است.
آن بچۀ کلاس سوم ابتدایی که بعد از عبورِ از خیابان بر می گردد و «تعظیم» می کند (و رو به ماشینهای خیابان که قبل از خطِ عابر متوقف شده اند) احترام می گذارد، او «کودکی» (به آن مفهومی که دکتر محسن رنانی می گوید) ندارد، بلکه او را در اوج سنینِ پرطراوت کودکی، در چنان «قوطیِ کنسِرو» تنگ و صلبِ از بایدها و نبایدها کرده اند، که ثمره اش در بزرگسالی می شود انسانی پر وسواس، خجالتی، (بعضا) همراه با انواع تیک های عصبی، و مقداری از خمیر مایۀ خشم.
این مانند همان دختر نوجوانی است که در اوج سنین با طراوت کودکی و نوجوانی، او را در چادر مشکی قرار می دهیم و بعد افتخار می کنیم که ببین، چقدر تربیتِ نظام مند و ارزشمندی را انتخاب کرده ایم! امتداد و ادامۀ آن کودکی و آن نوجوانی را باید در سی و شش/هفت سالگی دید که ثمره اش چه می شود؟
در دانشگاه کیوتو، به دفتر ریاست مرکز مطالعات زلزله دانشگاه رفته بودم. این مرکزی است که جزء برترین مراکز مطالعات زلزله در دنیا محسوب می شود و برترین اساتید دانشگاههای آمریکا، دورۀ فرصت مطالعاتی خود را به این مرکز می آیند. در دفتر ریاست مرکز جلسه ای بود. بعد از جلسه (وقتی که همه رفته بودند) رئیس مرکز زلزله پرسید: وضعیت پیشرفتِ پایان نامه ات چطور است؟ چه زمانی فارغ التحصیل می شوی؟ توضیحاتی دادم و همزمان گلایه کردم که استاد راهنمایم قدری بد اخلاق است و این بد اخلاقی هایش، گاه باعث کند شدنِ مسیر پایان نامه می شود. گفت بداخلاقی؟! دست بردار. بعد به گوشه اتاق اشاره کرد و گفت: اینجا را می بینی؟ من دانشجویان دکترایم را می آورم اینجا و چنان می بندمشان به رگبار سوال و فریاد و چنان تحت فشاری قرارشان می دهم که همین گوشه می ایستند و گریه می کنند (یعنی که برو آقا جان بداخلاقیِ استاد که چیزی نیست!)
این «امتدادِ» همان مسیر بیمار است که در بالا اشاره شد. اینکه تصوّر کنی در گوشۀ آن اتاق مجلل مرکز پژوهشی، دانشجویِ دکترا ایستاده و گریه می کند. مسلّم است که همان دانشجوی دکترا، وقتی که استاد شد، بلایی بر سر دانشجوی دکترایش می آورد، که آن بدبخت هم بایستد و گوشه ای گریه کند.
سخن پایانی:
همین خطا ممکن است در مورد آمریکا نیز رخ دهد: الگوی آمریکایی که بیشتر بر خلاقیت، فردگرایی و انعطاف و آزادی تاکید دارد. نکته همین است که باید دید «امتدادِ» آن رفتارِ کودکی (مثل امتدادِ تعظیمِ به ماشین و چادر در ده سالگی) به کجاها می رسد؟ وگرنه «در لحظه دیدنِ» امور و تحسین کردن، که هُنری نیست.
درد از اینجا آغاز شد که ما همیشه در دیدنِ «اکستریم» ها (چه ژاپن باشد و چه آمریکا و چه هر کشور دیگری)، به وجد می آئیم. حکایتِ همان گزارشِ بازدید آقای حدادعادل از مدرسه ابتدایی ژاپنی (که در کتابهای دورۀ دبیرستانِ ما چاپ شده بود) و حکایت همان دو/سه مقاله خودم که در سالهای نخست تحصیلم در ژاپن، به «تحسین» از سیستم آموزشی نوشته بودم.
دقت کنیم که ما نیز اگر در جستجوی توسعه هستیم باید در مدارس خود سخت کوشی، انضباط، کار گروهی و خلاقیت، انتقادگری و انتقادپذیری... را پرورش دهیم و می دانیم که آن نظم ژاپنی (با معایبش) بهتر از بی سیستمی و بی نظمی و شلختگی است، اما خاطرمان باشد که وقتی به تحسین از یک «رفتار» یا یک «ساختار» می پردازیم، همۀ وجوه ماجرا را دیده باشیم و ببنیم «امتدادِ مسیر» قرار است به کجاها ختم شود؟ از ژاپن الهام بگیریم اما لزوما کپی-پیست . »
(Copy-Paste) راه حل نیست.