قضاوت درباره ارزشهای تمدن و فرهنگ ملتی دیرین که میراثش در طی هزاره ها پا فراتر از مرزهای سیاسی خود نهاده و آثار آن را بر فرهنگ و تمدن جهانی نمی توان نادیده گرفت، بسیار دشوار است. فرهنگ ایران راز سرگذشت و سرنوشت بشر و مبارزه بی پایان نیک و بد و هویت انسانی و هویت ملی را روشن کرده و از دوازده سده پیش در آثار سخنوران تراز اول زبان و ادب پارسی دری ثبت این مستندات آغاز گردید. این اسناد نشانگر قوام و شکوه ملت با گوهر و با ریشه ای هستند که زندگی خود را به آرمانی گره زده و در مسیر رسیدن به آن کوشا و پایدارند. ملت ایران به درستی فهمیده اند که زبان و ادبیات یک ملت تَنبان نیست که هر وقت دلمان را زد عوض کنیم.
فقط افراد عقب افتاده ذهنی هستند که هر از چند گاهی عامل اصلی عقب ماندگی خود را به علل بیرونی مربوط می دانند. به هیچ وجه مخالف تغییر نیستم. معتقدم همه چیز در جهان در حرکت و تغییر است. اما تغییری که نیاز جامعه باشد و بنیادهای فرهنگی و اجتماعی را تخریب نکند و از روی تقلید نباشد.
خلق را تقلیدشان به باد داد/ ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
دوره پنجاه ساله ناصری تجسم کامل یک استبداد تمام عیار بود. اما در پایان این دوره دیدیم که از این همه سموم بر طرف بوستان، عجب که بوی گلی است و رنگ نسترنی. این بوی گل و رنگ نسترن نشان از گوهر و ریشه ملت داشت. آنچه که استاد شفیعی کدکنی به معجزه تعبیر می کند.
« این نه اگر معجزه است
پاسختان چیست؟
در نفس اژدها چگونه شکفته است
این همه یاس سپید و نسترن سرخ »
از آغاز دورۀ مشروطیت ، نهضت فاخری در پژوهش ادبی و علمی در ایران راه افتاد. دریغا امروز از این نهضت کور سویی به چشم می خورد. ما را به مسیری کشاندند که جمله ناقص « با یک گل بهار نمی شود » را به عنوان مثل، حاکم بر اندیشه و گفتارمان کرده ایم. به مردمی تبدیل شده ایم که « غلط حرف نمی زنیم، ناقص حرف می زنیم » و چون نقص بهره ای از حقیقت دارد، بر ما مشتبه می شود که درست می گوییم و این خطرناک تر از غلط گفتن است. همین جمله ناقص « با یک گل بهار نمی شود » برخی را به سوی بی عاری و بی عرضگی برده است. در این مثل مقدم را نگه داشته و تالی را حذف کرده ایم.
باید بگوییم : « گرچه با یک گل بهار نمی شود، یک گل نماینده بهار است. » تک تک افراد جامعه می توانند نماینده بهار باشند. مصداق این شعر استاد شفیعی کدکنی :
« ... کانکه بودی تو در انتظارش،
جز تو خود هیچ کس نیست، باری
دیگران گر ندانند این را
بی گمان دیده بازشان نیست. »
چهار ستون هویت ملی ایرانیان که مهمترین نقش را در استقلال ملت و حفظ فرهنگ خودی در برابر استیلای فرهنگ بیگانه ایفا کرده و در یک کلام راز جاودانگی ملت هستند عبارتند از :
1 ) تاریخ مشترک بیش از ده هزار سال
2) زبان و ادب پارسی به عنوان زبان علم و هنر و فرهنگ ایران، فراتر از زبان رسمی
3) جشن های ملی
4) عرفان ایرانی
گرچه این چهار اصل در دوره های گوناگون فراز و فرودهایی داشتند، امروز آنها بر چکاد هویت ایرانی برافراشته اند و چهار ستون اصلی و تغییر ناپذیر روح ملی و کیان معنوی هر ایرانی هستند. در این روزگار وانفسا نباید آنها را با معیارهای جهان وطنی، فدای رویاپردازی های خود کنیم و با عجز و طمع و حماقت، تمدن با ریشه و با گوهر ایران را به تباهی بکشانیم.\
در هنگامه ای که قوم مهاجم عرب، اسلام را با مقدس دانستن زبانش مرکبی برای عربیزه کردن منطقه به کار گرفته و بنای زبان پارسی و فرهنگ اساطیری و حماسی و تاریخ و ادبیات مردم نجد ایران تاراج کینه و عقده حقارت بیگانگان قرار گرفته بود، در گستره سرزمین ایران برای پاسداشت اصالت و شرف ایرانی، راد مردی به نام رادمان پسر ماهک معروف به یعقوب لیث، جان بر کف، اضمحلال روحیۀ ایرانی را غیر ممکن ساخت و سپس در کنار مبارزه های شعوبیه و خرمدینان، نهضت بی همتای ادب پارسی شکل گرفت و سهم بزرگی در استقلال فرهنگی و اجتماعی ایران ایفا کرد. در خفگان حکومت بنی عباس، نامورنامه فردوسی روحی تازه در کالبد ایران دمید. فردوسی با درایت و نبوغ سرشار کاخی بنیادین و بلند از نظم پی افکند و در تثبیت و ماندگاری زبان پارسی مهمترین نقش را ایفا کرد و همچنین پس از او نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، زبان پارسی را در مسیر پویندگی و نامیرایی قرار دادند.
فردوسی بارها بر پویندگی و نامیرایی این زبان و ادبیات تأکید کرده است؛
از این پس نمیرم که من زنده ام/که تخم سخن را پراکنده ام . . .
بسی رنج بردم در این سال سی/عجم زنده کردم بدین پارسی . . .
چو این نامور نامه آمد به بن/ز من روی کشور شود پر سخن . . .
سعدی زبان شناس و جامعه شناس بی همتا، « نیرومندیِ طبع زبان پارسی را به آب روان تشبیه می کند » نه در برابر زبانی با چهار داستان کوتاه و چند شعر بند تنبانی بلکه در برابر زبان عربی.
چو آب می رود اين پارسی به قوت طبع/ نه مرکبی ست کز وی سبق برد تازی
حافظ ادیب و عرفان شناسی بی همتا، « پارسی گویان را بخشندگان عمر می خواند. » از آغاز دورۀ مشروطیت ، نهضت فاخری در پژوهش ادبی و علمی در ایران راه افتاد. دریغا امروز از این نهضت کور سویی به چشم می خورد. ما را به مسیری کشاندند که جمله ناقص « با یک گل بهار نمی شود » را به عنوان مثل، حاکم بر اندیشه و گفتارمان کرده ایم.
ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند/ ساقی بده بشارت پیران پارسا را
مولوی عارفی بی همتا، « سزاوار نمی داند، شیرینی زبان پارسی از کسی دریغ شود. »
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم/که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
نظامی زبان شناس و داستان سرای بی همتا، « شعر خود را آن گونه که درخور نسب اوست پارسی می خواند و خود را سخن شناس و داننده متون کهن و باستانی ایران. ترکانه سخن را سزای ایرانیان ندانسته و تأکید دارد که به زبان نیاکانمان که دارای نسب بلند بودند، سخن گوییم. »
در زیور پارسی و تازی/ این تازه عروس را طرازی
دانی که من آن سخن شناسم/کابیات نو از کهن شناسم
ترکی صفت وفای ما نیست/ ترکانه سخن سزای ما نیست
آن کز نسب بلند زاید/او را سخن بلند زاید
ساده لوحی است که این مضامین را صرفاً نشأت گرفته از قریحه شعر دانسته و چشم را بر هویت اجتماعی و فرهنگی یک ملت ببندیم. که پشتِ حتی تک بیتها و جمله هايي از آنها دهه ها و شاید قرنی تجربۀ علمی و عرفانی و ایمانی وجود دارد. گویی خداوندگاران دُرّ دری به گفته مجتبی مینوی « هوا را گرفته و بدل به جواهر بسیار گرانبها کرده اند » شهریار نیز خداوندگاران دُرّ دری را جام افسانه شرق و بنیاد هویت ایران می خواند :
شاعران خود قلم سحری از این نقاشند/ شعر چون زنده نباشد که قلم زنده از اوست
خود چو حافظ خلفش هست و نمیرد سعدی/همچو فردوسی توسی که عجم زنده از اوست
نی که رومی زد و چنگی که نظامی بنواخت/جام افسانه شرق است که جم زنده از اوست
معتقدم زبانهای محلی در رشد و ارتقای زبان و ادب پارسی سهم به سزایی داشته و دارند و نیز زبان و ادب پارسی در تحکیم و ثبات آنها. به بیان دیگر زبانهای محلی گنجینه لغت و فولکلور و تعبيرات و اصطلاحات و امثال مشترك در فرهنگ و تمدن ایران زمین هستند ؛ اما دو نکته بسیار مهم باید روشن گردد :
1 ) با اينكه فولکلور تجلی گر اصالت محلی و ملی است ولی اگر مردمی صرفاً به آداب و رسوم و افسانه ها و تصنیفهای عامیانه تکیه کنند، از ریشه هایشان بریده می شوند. فکر و زبانشان یا روسی می شود و یا انگلیسی. چرا که در این هنگامه در برابر نفوذ سرسختانۀ زبان انگلیسی به عنوان زبان محیط بر تکنولوژی و زبان روسی به عنوان زبان محیط بر فکر و زبان اقمار روسیه و هم مرز با زبان پارسی، نوشته های محلی چقدر می توانند مقاومت کنند و ادبیات جهانگیری همچون دیوان شمس و گلستان و بوستان چقدر؟
2 ) باید به این پرسش مهم پاسخ دهیم که چرا سعدي و حافظ و نظامی و قطران و بسیاری دیگر آثار خود را به زبان محلي ننوشتند؟ اگر امروز ما به فرض شنوندۀ صحبت سعدی با هم محلی اش باشیم، محال است که بتوانیم صحبت آنها را کامل بفهمیم. زبان محلی سعدی دست خوش تحولات زیادی شده ولی زبان ادبی بوستان و گلستان اقتدار خود را در نجد ایران نزدیک به هشت سده حفظ کرده است و به اطمینان می توان گفت : « امروز زبان بوستان و گلستان، زبان معیار ایران است و متعلق به همه ملت ايران. »
سعدی نیز خود این سخن را تأیید می کند :
هزار بلبل دستان سرای عاشق را/ بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
یکی از اصول زبان معیار، به روز بودن آن است. کلام سعدی چه در نثر و چه در نظم پس از نزدیک به هشت سده توانسته است به نیازهای جامعه بشری پاسخ دهد و در هر دوره ای چه در ورود به جهان صنعت و امروز ورود به جهان تکنولوژی از رسالت جهانی بوستان و گلستان کم نشده است. افزون بر رسالت حقوق شهروندی در بوستان و گلستان، کلام سعدی مبنا و خطکشِ درستی و نادرستی در زبان پارسی است. کلام سعدی کلام نو است و بهتر است شعر امروز را همان شعر امروز بگوییم. با نو گفتن به شعر امروز به اذهان متبادر می شود که شعر دیروز کهنه است. کدام ادبیات علمی تر، هنرمندانه تر، روحیه سازتر و انسانی تر از دیوان شمس، مثنوی معنوی، شاهنامه، دیوان حافظ، بوستان و گلستان و آثار نظامی دارد؟ پشتِ حتی تک بیتها و جمله هايي از آنها دهه ها و شاید قرنی تجربه علمی و عرفانی و ایمانی یک ملت وجود دارد. این بزرگان تقلیدناپذیر و تکرار نشدنی هستند.
شهریار غزل سرای معاصر بارها به تقلیدناپذیری طرز حافظ اشاره کرده است که یک نمونه آن :
از ما مجوی معجز حافظ خدای را/ کاین ساحریست وان ید بیضای موسی
بیایید در یک چالش وارد شویم. کلامی نوتر از بوستان و گلستان، شعر حافظ، شعر مولوی، رباعیات خیام، شعر نظامی، بایزید بسطامی، ابوسعید ابوالخیر، ابواحسن خرقانی، محمد معشوق، برادران غزالی، عین القضات همدانی، شبلی، سهروردی و بسیاری دیگر، بیاوریم. همه این بزرگان فرهنگ و ادب، سادگی و آراستگی و پیراستگی کلام را بر فضل فروشی ترجیح می دادند و افزون بر سادگی، بر توانایی و استعداد زبان پارسی واقف بودند. مسئولیت امروز ما همان مسئولیت این بزرگان است؛ که زبان و ادب پارسی را بر چکاد هویت ایرانی افروخته نگاه داریم.
شعور جمعی مردم ایران به اتفاق آرا، « پارسی دری را به عنوان زبان علم و هنر و فرهنگ ایران » برگزید و همانند ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دست تقدیر، همه بزرگان و خردمندان در ادوار مختلف بعد از اسلام را به کار گرفت تا زبان ایران بزرگ، پارسی دری شود. یعنی دُرّ دری میراث دار تمدنهای اصیل و باشکوه قبل و بعد از اسلام باشد. که اميدوارم به غفلت از آن بهره مند نشویم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید