در یک جامعه ی توسعه یافته اینکه شما تا چه مقطعی می خواهید تحصیل کنید و چه تحصیلاتی دارید بستگی به تصمیم خودتان دارد نه عوامل بیرونی و افرادِ متقاضی تحصیلات عالیه بسیار کم هستند. در اکثر جاهای دنیا، کسی به دنبالِ ادامه تحصیل در مقطعِ دکتری می رود که علاقه ی ویژهای به کارِ پژوهشی دارد و اصطلاحاً تشنه ی کار کردن در مرزهای علم و دانش است و این تنها دلیلِ موجه برای ادامه ی تحصیل در مقطع دکتری است. اما در ایرانِ ما، ماجرا متفاوت است و سطح تحصیلات را عوامل دیگری تعیین میکنند.
امروزه در کشورمان رشد قارچ گونه ی تحصیل در مقطع دکتری را شاهد هستیم. متاسفانه نظام آموزشی ما به گونهای است که در آن سودای دانشگاه رفتن از مهدکودک شروع میشود که به یک مسابقه ی ناسالم و نادرستی تبدیل شده است.
از همان دوره ی دبستان، به جای پرورش روی ذهن خلاق دانش آموز و تشویق او به نوآوری، مدام در گوش او و والدینش انواع مدارس غیرانتفاعی، کلاسهای تقویتی و فوق برنامه، کتابها و موسسات آموزشی برای کنکور تبلیغ میشود و تب دکتر و مهندس شدن را در وجود او پرورش می دهد. این آفتی بزرگ نه تنها برای نظام آموزشی بلکه برای کل جامعه یک آسیب جدی محسوب میشود.
برخی معتقدند که افزایش نرخ بیکاری در کشور باعث شده تا جوانان، درس خواندن در مقاطع بالاتر تحصیلی را امیدی برای یافتن موقعیت شغلی بهتر و راهی برای فرار از بیکاری بدانند. اما نه تنها بعد از فارغ التحصیل شدن اشتغال ایجاد نشده بلکه شمار افراد بیکار با تحصیلات عالی بیشتر هم شده است.
بسیاری از افراد جامعه ی ما ادامه ی تحصیل را نه برای کسب دانش واقعی، بلکه برای به دست آوردن عنوان و لفظ دکتری پیش از اسم خودشان انتخاب کرده اند و این یک بیماری عمومی است. از دید این افراد جایگاه و منزلت اجتماعی آنها با کسب این عنوان افزایش می یابد.
از یک طرف کلام و سخن افرادی که این عنوان را دارند در جامعه پذیرش و مقبولیت بیشتری نسبت به سایر افراد دارد و از سوی دیگر خطاب کردن عنوان دکتری به اشخاص دارای بار فرهنگی بوده و جامعه از این گونه افراد توقع سواد علمی و تخصص عالی را دارد. بهتر است کمی با خودمان صادق باشیم.
کدام رئیسجمهور در دنیا دارای مدرک دکتری است؟ کدام نماینده مجلس در کشورهای مختلف دنیا دکتر هستند؟ یا وقتی به مجلس میروند سودای دکتر شدن به سرشان میزند؟
با نگاهی به مدارک تحصیلی وزیران؛ معاونین ؛ روسا و مدیران کل در سازمانهای مختلف در کشورمان می توان به این نتیجه رسید که در کشور ما برخی ها برای گرفتن مقام ها و مناصب و بر طرف کردن کمبودهای روحی خود به دنبال مدرک دکتری هستند. جامعه ای که اگر صدا کنیم دکتر و همه برنگردند تعجبآور است حتی اگر دکتر هم نباشی، دکتر خطابت میکنند. اینجا نوعی بههمریختگی وجود دارد و این ویژگی یک جامعه ی اشتباهی و اشتباه دیدن جامعه است.
در جامعه ای که معیارهای انسان کامل بودن در بالاترین تحصیلات دانشگاهی، روابط قوی با صاحبان قدرت و ثروت و... خلاصه می شود در چنین جامعه ای هم ارزش علم از بین میرود و هم ارزش معلم و استاد. قبلاً معلم فردی اجتماعی و تاثیرگذار در تولید اخلاق و دانش بود. اما الان چه نگاهی به معلم میشود؟ افراد تا جایی که امکانش باشد دنبال شغل معلمی نیستند و این شغل آخرین انتخاب آنهاست.
الان معلم کسی است که صبحها در مدرسه تدریس میکند و بعد از ظهرها راننده تاکسی است و تلاشش به معاشش نمیرسد. نتیجه این است که سیستم آموزشی ما نمیتواند دانشآموز باسواد تربیت کند.
در چهار دهه اخیر با صرف هزینه های بسیار زیاد برای آموزش و تحصیل به جای داشتن یک جامعه بافرهنگتر، باشخصیتتر و متعاملتر، به یک جامعه بداخلاقتر و کمتحملتر رسیده ایم .
30 تا 40 دانشآموز را به اجبار به یک کلاس میفرستیم با مجازات و تنبیه، استعدادها و خلاقیتشان را سرکوب و بعد به جامعه میفرستیم و همه ی آنها میخواهند دکتر و مهندس شوند. این همه دکتر به چه کار ما میآید؟ نظام صنعتی که بر پایه مونتاژ استوار است نیازی به مدرک دکتری ندارد ، این نظام صنعتی تعدادی نیروی کار و کارشناس ماهر میخواهد. نمی توان تصور کرد که همه جامعه تحصیلات در سطح عالی داشته باشند و آنگاه کسی نماند که مشاغل دیگر را انجام دهد و آنها را در شأن و جایگاه تحصیلی خود نداند.
دانشگاه در کشور ما مهد تولید علم و دانش نیست ؛ بررسیها نشان می دهند حتی در بعضی از دانشگاههای دولتی هم چیزی از عشق به تحقیق و پژوهش باقی نمانده و چیزی که هست، صرفا یک دورهمی برای انتشارِ مقالات بیشتر و برداشتن سهم بیشتری از سفرهی نفتی است. بدین ترتیب،“ توسعه نیافتگی” درست از نقطه ای که مرکز اصلی توسعه است (مراکز علمی) نهادینه می شود .
تب دکتر شدن، از نگاه تقی آزاد ارمکی حاصل تلاشهای سه ضلع یک مثلث است. در یک ضلع سیاستگذار با تفکرات ایدهآلیستی قرار دارد که به زور افزایش تعداد محصلان و کتابها و مقالات چاپ شده میخواهد به یک جامعه تحصیلکرده برسد، ضلع دیگر آن موسسات تجاری آموزش و کنکور و در ضلع سوم نوعی تحرک و فشار اجتماعی که تحصیلات را تنها راه رسیدن به قدرت و ثروت میداند. در یک جامعه در حال توسعه مانند ایران با درآمد سرانه کم، تنها راه رسیدن به درآمد بیشتر و تبدیلشدن به یک انسان کامل " مدرک" است و این چنین است که در این جامعه همه یا دکترند یا میخواهند دکتر شوند بدون آنکه اقتصاد کشور جایی و کاری برای این همه دکتر داشته باشد. سیاستگذاران چنین سیستمی به فَشَل بودن آن و بحران آموزشی موجود واقفند اما نفعشان در وجود این سیستم ناکارآمد است.
از استاد دانشگاهی که از فراوانی زیاد دانشجوی دکتری در کلاس درس گلایه می کند اما رساله ی این همه دانشجو را راهنمایی و داوری میکند، تا دلالان نوشتن پایاننامه و چاپ مقالات مختلف. از مقام مسوولی که خود رئیس و عضو هیات علمی فلان دانشگاه است تا نماینده مجلسی که شعار توسعه علم را در حوزه انتخابیه خود می دهد همه و همه میدانند سیستم آموزشی فَشَل است اما هر کسی با منطق خاص خود این سازمان عریض و طویل را نگه داشته است. مثل بیمار مرگ مغزی که باید مرگش اعلام شود اما پدر و مادرش به دلیل علاقه قلبی مرگش را نمیپذیرند، دکتر هنوز به احیا امیدوار است، آزمایشگاه و بیمارستان هم به دلیل منفعت مالی میگویند بیمار را چند روز دیگری هم نگه دارند بیمار خودش باید تحلیل برود. در نتیجه نمیتوان امیدوار بود که این سیستم بیمار به آسانی اصلاح شود.
یادمان باشد جایی را برای ادامه تحصیل انتخاب کنیم که واقعا خبری از تحقیق و پژوهشِ واقعی باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید