سخنِ میرزا شکیبا نیارزَد به پشیز.
درکشان گشته معمّا نیارزَد به پشیز .
یا صدایی ست نشانی ز توهّم دارد.
یا دروغ است سرا پا نیارزَد به پشیز.
زهدشان مصلحتی بود در آ ن روز که گفت.
مردم ، این جیفه یِ دنیا نیارزَد به پشیز.
منصبی یافته چون راهزنان ره گیرَد .
باز گویَد زَر و کالا نیارزَد به پشیز .
پوششِ اهلِ عبادت غدَرِ اهلِ ریا .
چون ؟ به وی آ مَده یک جا نیارزَد به پشیز.
یک نفر هم نتَوانَد شتری راه بَرَد .
غیر از او دولّا و دولّا نیارزَد به پشیز.
قالیِ خُدعه ز تارِ دغل و پودِ فریب .
خود فروشَد تک و تنها نیارزَد به پشیز.
موعظه در عمل اثبات شَوَد مردم را .
ور نه هر گفته یِ بی جا نیارزَد به پشیز.
آنچنان دلقِ تظاهر شده آ تش ز زمین .
می رَوَد تا به ثریّا نیارزَد به پشیز .
ظاهراً گفت دروغ عرشِ خدا لرزانَد .
باطنِ ظاهرِ زیبا نیارزَد به پشیز .
بهرِ لالایی ما ، نغمه یِ خوش پندَش بود.
به خودش نغمه و اینها نیارزَد به پشیز.
هسته نه خویش غنی شد نه غنی ما را کرد.
مثلِ هر هسته یِ خُرما نیارزَد به پشیز.
گر بگویَد کسی از راهِ خطا رفته نرو .
کُفر خوانَد گلِ مولا نیارزَد به پشیز
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید