در جامعه مرد سالار ما ، مرد بودن به خودی خود یک فضیلت است. این به دلیل قدرت بی حد و حصری است که جامعه به مردان داده است و یا بهتر بگوییم به دلیل قدرتی که از زنان گرفته است. بنابراین نه تنها کسی دوست ندارد زن باشد بلکه هیچ کس هم دوست ندارد زن خطاب شود. از این روست که در ادبیات ما واژه هایی چون " ضعیفه " به جای زن می نشیند و اصطلاحاتی همچون "زن ذلیل " برای مردان بافرهنگی ساخته می شود که با شریک زندگی شان مانند یک شریک رفتار می کنند و نه یک زیر دست. و همین طور جملاتی از این دست به وجود می آید:
" مرد نیستم اگر فلان کار را انجام دهم "
"از زن کمترم اگر فلان کار را انجام ندهم"
واژه "خسان" را به جای "زنان" آورده بودند تا از زهر قضیه بکاهند اما چون دیگر نمی دانستند اصطلاح "پای نگار کرده" را چگونه تغییر دهند که با "خسان" جور شود، آنرا همین طور دست نزده باقی گذاشته اند! اما یک جمله دیگر اوج تفکر مردسالاری را بیان می کند. جمله ی " فلان زن مانند یک مرد است " برای شیرزنانی به کار می رود که اتفاقا به قدرت زنانه خود پی برده اند و بدون اینکه برای هر کاری به یک مرد آویزان شوند در جامعه ای که همه چیزش رنگ مردانه دارد به سختی ولی با سماجت کار خود را پیش می برند. در چنین حالتی چون جامعه نمی تواند بپذیرد که این قدرت فوق العاده از یک انرژی زنانه ناشی می شود باز هم صفت مردانگی را به این قدرت می چسباند تا بگوید اینها در اصل مردانی هستند که از شانس بدشان ظاهر زنانه دارند!
چنین دیدگاهی نه در میان مردان بی سواد بلکه حتی در میان مردان تحصیل کرده و اهل مطالعه و مدعی روشنفکری، به روشنی دیده می شود و علت آن نیز مشخص است:
مردسالاری یک تفکر است که در فرهنگ ما ریشه دوانده و با گرفتن مدرک و خواندن چهار کتاب از بین نمی رود. این فرهنگ نمی تواند بپذیرد که قدرت زن اگر بیشتر از مرد نباشد کمتر از او نیست و دلیلی ندارد که هر زن قدرتمندی را یک مرد به حساب آوریم.
چندی قبل در فضای مجازی با یکی از معاونان اداره آموزش و پرورش گفت و گو می کردم. چند روز پس از گفت و گو، آن همکار را در اداره دیدم. به من گفت آن شب که با شما حرف می زدم همسرم با غرولند از من پرسید که در حال چت کردن با چه کسی هستم و من پاسخ دادم با خیال راحت بخواب . او هر کسی نیست بلکه خانم فلانی است ! او از نظر من یک مرد است!
هر چند که ایشان این جملات را مثلا در تعریف از شخصیت من به زبان آورد ولی آن قدر ناراحت شدم که همان موقع صراحتا گفتم با عرض معذرت، من یک زن هستم و از زن بودن خودم به شدت احساس رضایت می کنم و به هیچ عنوان دوست ندارم یک مرد باشم. لطفا مرا مثل یک مرد نبینید!
در این چند روز اخیر هم کم نبوده اند مردانی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم روز مرد را به زنانی که از نظر آنها یک مرد هستند تبریک گفته اند! و برای توجیه قضیه اعلام کرده اند که در اینجا منظور از مرد بودن یعنی انسان بودن و با این توجیه کار را خراب تر کرده اند یعنی در قاموس این افراد فقط مردها انسانند!
گذشته از احترام به مقام والای پدران زحمتکش این سرزمین، اساسا نامگذاری یک روز به نام روز مرد، جای سوال دارد. مگر کدام حقوق مردان پایمال شده است که که با نامگذاری یک روز به نام آنها می خواهیم توجه همگان را به آن حقوق جلب کنیم؟!
اما از اینها گذشته، به نظر می رسد که جامعه ما تعریف درستی از زن ندارد. در این جامعه به عروسکان بزک کرده ی بی احساسی که حتی برای راه رفتن معمولی هم به دستان توانای یک مرد به عنوان تکیه گاه نیاز دارند زن گفته می شود! کسانی که برای اثبات زنانگی، خود را به شکل رنگین کمان درمی آورند ولی به محض اینکه دهان خود را باز می کنند تا با شوهر و یا فرزندان خود حرف بزنند آتشفشانی از افسردگی و ناراحتی و عصبانیت و کمبود با واژگانی که هیچ نشانی از احساس زنانگی و عشق و محبت ندارد از دهانشان بیرون می آید.
در چنین جامعه ای زنی که تند راه می رود، زنی که بلند حرف می زند، زنی که به هنگام دفاع از حقش صدایش نمی لرزد و گریه نمی کند زن واقعی نیست بلکه مردی است که به شکل زن آفریده شده است! به همین دلیل باید روز مرد را به چنین زنی نیز تبریک گفت!
جامعه از درک این واقعیت عاجز است که اتفاقا زنان واقعی همین ها هستند. کسانی که به وقت لزوم گریه می کنند و به وقت لزوم صدایشان هم می لرزد و به دستان توانای یک مرد هم نیاز دارند ولی نه برای راه رفتن بلکه برای عشق ورزیدن! زنانی که سینه شان دریایی از عشق و محبت است ولی آن را نثار کسی می کنند که لایقش باشد. زنانی که جنگیدن در یک جامعه مردسالار، توان بروز زنانگی را از آنها گرفته است. زنانی که اگر نبودند حتما زندگی چیزی کم داشت!
مولوی، عارف و شاعر بزرگ قرن هفتم، زنان را حتی در این حد نمی بیند که در طریق عرفان و رسیدن به خداوند گام بردارند. به دو بیت از یکی از غزلهای معروف او دقت کنید:
در عشق زنده باید، کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کاو ز عشق زاید
در راه رهزنانند، وین همرهان زنانند
پای نگار کرده، این راه را نشاید
در یکی از چاپ های جدید، واژه "خسان" را به جای "زنان" آورده بودند تا از زهر قضیه بکاهند اما چون دیگر نمی دانستند اصطلاح "پای نگار کرده" را چگونه تغییر دهند که با "خسان" جور شود، آنرا همین طور دست نزده باقی گذاشته اند!
البته که مولوی در هشت قرن پیش می زیسته و مسلما تفکر هر فردی تابعی از فرهنگ و زمانه ای است که در آن زندگی می کرده اما به نظر می رسد تفکر امروزین جامعه ما تغییر چندانی نسبت به جامعه زمان مولوی نکرده است و این جای بسی تاسف است.
در افغانستان وقتی از کسی تعداد فرزندانش را می پرسند پاسخ می دهد که به عنوان مثال سه بچه دارم و دو دختر!! یعنی فقط پسران جزء بچه ها حساب می شوند!
این مثالها از این نظر آورده شده تا توجه خواننده به این موضوع جلب شود که ادبیات، آیینه ی تمام نمای فرهنگ یک کشور است.
اگر می خواهیم در تمدن جهانی جایی برای خود باز کنیم، نقب زدن به گذشته و مباهات کردن به تمدن چند هزارساله ایرانی به خودی خود کافی نیست. بلکه باید همتی جانانه به خرج داده و تغییری اساسی در ادبیات گفتاری و نوشتاری خود ایجاد کنیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید