نگاره ای که امروز در ذهن هر بیننده ای از چارچوب نظام حاکم بر آموزش و پرورش کشور نقش می بندد محققاً تصویری برفکی و ناهویداست و صاحب منصبان وزارت مذکور با عدم اجرای ماده واحده اصلاح تبصره ۱۰ ماده ۱۷ در مورد آموزش دهندگان نهضت سوادآموزی و گره زدن مفاد این ماده به مصوبه ی آتی و استفساریه ای که تاکنون با گذشت مقارن به ۱۸ ماه از تاریخ تصویب آن هنوز چشم به دنیا نگشوده، مبین آن است که حضرات عظمی با استدلال « از این ستون به اون ستون فرجه» و شگرد فرار رو به جلو و بطالت وقت درصدد ادامه برنامه ریزی های دارای رنگ و بوی آزمایش و خطا بوده و بدین منوال که سکانداران موجود ، این کشتی شکسته را می رانند بالتبع به همان سرنوشت تلخی مبتلا خواهد گشت که کشتی سانچی دستخوش آن شد و بلاشک سرنشینان آن نیز در آتش بی تدبیری و سیاستهای ناصواب خواهند سوخت و علی القیاس رگهای خشکیده و پیکره ی زیپوی سازمان نهضت سوادآموزی که فرزندخوانده ی تحمیلی وزارت متبوع بوده نیز به شدت محتاج دمی مسیحیایی در کالبد حیات خویش گشته تا بلکه به یُمن وجودش پاشنه آشیل چالشها و مشکلاتش زمینگیر و دیو متمرِّد بی سوادی از آن دل بریده و طلاقی همیشگی ستانَد.
باید به سمع و نظر رئیس این نهاد رسانید که اگرچه لقمان را حکمت آموختن شرط ادب نیست اما خطاب نمودن معلم قراضه به این کنشگرانِ « از مال پَس و از جان عاصی »که با صیقل خوردن آموخته ها و مهارتها فرا گرفته اند همچو خیزران در برابر تندبادهای زخم زبان و وعاظ نیش دار،خم شوند تا تیزی و تلخی اش بگذرد و همواره چونان آسیاب درشت بگیرند و نرم نرمک پس دهند لذا اظهار این خطابه های ناشیانه جلوه گر آن است که سازمان دیگر طشتش از بام افتاده و کارنامه ارزشیابی آن عجالتاً « نیازمند به تلاش بیشتر » خواهد بود و برای اینکه مخدومان از چرت ضِرارت بِپرند لازم است عملکرد و پیشینه ی اجرایی خود را نسبت به مربیان، اندکی در ترازوی عدل خویش بسنجند تا دریابند بُلبلی که خوراکش زردآلوی هَلندر باشد بهتر از این نمی خواند و ابراز این گونه نطق های نخ نما عطف ماسبق نمی شود که ردای مشفق دلسوز بر تن این نهاد زار میزند و ژست های حامی و مُنجی نردبامان خویش نیز دیگر خیلی خَز شده است.
البته نباید نادیده پنداشت که پایوران وزارت مزبور نیز در این مدت ، مسکوت و دست به سینه نبودند و با وجود کارشکنی ها ،علی الاتصال آموزش دهندگان را علی رغم برخورداری از انواع سوادِ برشمرده از منظر یونسکو و بهره مندی از مدارج و مدارک دانشگاهی معتبر ،پیوسته بیسواد خطاب نموده و روی بر می گرداندند لذا پیشنهاد می گردد زین پس به جای عنوان نهضت سوادآموزی بیان بدارید نهضت سوادسوزی تا بلکه نام این جماعت عامی با فرمایشات اطباء علم و ادب کشور تطابق یابد.
شایسته است متصدیان سازمان به جبران آنکه علی الدّوام انگشت اشاره خود را به سوی آموزش دهندگان روانه سازند و دَم از دوره های توانمندسازی بزنند اندکی از منابر موعظت و افاضات خویش دل کَنده و سَرَکی به زیردستان و بله قربان گویان معاونت های سوادآموزی و کارشناسان خود در استانها و نواحی بکِشند و از نزدیک نظاره گر کسانی باشند که هِر را از بِر تشخیص نداده و همچو زامبی ساعات گذرانده و مواجب دریافت می دارند و اعضای خانواده و سوگلیان خود را تحت عنوان آموزش دهنده بر سر سفره نشانده و بیشترین ثبت سوادآموز را نیز به این دردانه های دارای ژن برتر فضل و بخشش می نمایند.
با آنکه فرهنگیان عزیز صندوق ذخیره ای دارند و از بابت سازوکارهای مدیریتی و نظارتی و نحوه اداره و نیز از درد اختلاس نامستحسن آن در محافل و تحلیل های خود شکوه ها و گلایه ها بیان می دارند،آموزش دهندگان نیز از صندوقی نامرئی به نام صندوق تقسیم سرانه آموزش دهندگان که مؤسسات و سازمانهای حَی و حاضرِ دخیل در آن،که عملاً هیچگونه فعالیت چشمگیری در شناسایی و جذب سوادآموز در چنته نداشته و از قوت لایموت آنها مبالغ درشتی تحت عنوان حقِ مدیریت(حقابه ) به کام خویش سرازیر میکنند، نَک و ناله ها سر می دهند.
آری !
دل آموزش دهندگان سرایی است که جای جای آن داغی بر دل نشسته دارد و مسئول دلسوزی که در باغ نیست و هنوز مشخص نیست متولیان وزارت و سازمان مذکور که بر مدار صفر می گردند چقدر زمانِ دیگر نیاز دارند که خواب زمستانی را از چشمان خود بپرانند تا اینان که در منجلاب بلاتکلیفی گرفتار شده اند ، رهایی یابند.
بارخدایا اینک که سر نیاز به آستان تو نهاده ایم ما را یاری فرما که در بد مخمصه و بد زمانه ای گرفتار شده ایم مثل برگ خزان زرد و نوامید و خموش گشته ایم و در حفره کوچکی از ساختار اجتماع متکثر از دنیازدگی و سیاستی که عمیقاً بی پدر و مادر شده ، سرنوشتمان این گونه رقم خورده که تاآخر عمر به نام زندگی ، مُردگی کنیم و سماق بمَکیم.
با آنکه مسئولین خود را مقید به قانون معرفی و برقراری عدالت را از تنفس برای خود واجب تر قلمداد و از نقد خود سخن می گویند اما عنداللزوم وقتی به مرحله ی عمل می رسند چیز دیگری را از خود به منصه ی ظهور می گذارند و نباید از گل نازکتر بگوییم که چنانچه حرف بزنیم در اصل پا را فراتر از گلیم خود دراز نموده و تودهنی محکمی نثارمان گردیده و راهی تنگی کوچکی که در کودکی ماهی قرمزی در آن محبوس داشتیم می گردیم و اگر سخنی نگوییم با دل شکسته و جوانی برباد رفته و هزاران چک بلامحل وعده و وعید تقدیمی چه کنیم؟
با این وصف که سازمان مزبور در این هوای مه آلود با شیب تند در حال ذبح آزادی بیان و اعاده حق امت آموزش دهنده باشد و کمر به کوتوله سازی انتقادات و برجسته سازی برند خودمختاری و ادامه سیاستهای بهره کشی بی مزد ومنت باشد آیا نباید از آن به عنوان هولوکاست انسانی نام بُرد و صاحب منصبان آن را معرّا از مانیسفت فکری ساعی دانست که در حال تنیدن پیله ی تزویر به حول خویش اند تا این دیوار کج به خوبی به ثریا برسد؟
حال که سازمان نه تنها از آرمانها و اساسنامه بدو تأسیس فاصله گرفته بلکه طی طریق معکوس می کند و رؤسای صاحب نام آن در پی ایجاد فضای گلخانه ای با ایده ی اینکه مبادا گردی بر دامنشان نشیند و صدای مؤذنانی که رویای گام نهادن در راه همکار شهید خود شهیده هانیه اکبریان پیردوستی را در مخیله ی خود می پرانند و بر حسب تکلیف از جانب جمع کثیری از همکاران خویش که قائل به کم کاری دراین راه بودند و بابت کاهلی خود باید از حیّ سبحان عذر تقصیر بنمایند،لباس نمایندگی برتن نموده و گلبانگ عدالت برافراشته اند ، به زعم خود چوب در آستینشان کنیم و و با انحلال کلاسشان و اشاعه تهدید و ارعاب،به قول پیشینیان بچه ی قنداق شده در دامانشان گذاریم و به حاشیه برانیم، این بزرگترین جفا در حق مطالبه گری و عدالت خواهی است آیا به راستی زین پس باید ترکیب هایی امثال عدالت ستانی و اعاده حق را پنبه دانه ای بدانیم که شتر مرگ کنار خانه ی رویاهایمان خوابش را خواهد دید؟
مع الوصف آیا خیانتی فراخ تر از اینکه بین تبدیل وضعیت آنان و دیگری انحلال کلاس و مانع تراشی در جذبشان، گزینه ی دوم را برگزینیم و بر آن اصرار و پافشاری نماییم،وجود دارد؟
گویا با وجود گرم شدن روز به روز کره زمین و آب شدن یخهای قطبی این یخ ها محل اتراق خود را از دل کوهها به دل آدمیان احاله نموده اند که بدین گونه رفتار و منش آنان به سردی و اعمال دلسردکننده گرویده است.حقیقتاً چرا باید هربار دست به قلم ببریم و با تضرّع از این پدیده های مذموم کاغذی را جوهری نماییم؟
به راستی چرا باید این میرغضبان « بهر یک دستمال قیصریه ای را به آتش زنند» و با انحلال کلاس متحصّنین با ژانری متمایز نعل وارونه زنند و از طیب خاطر ببرند که افلاس آدمی از آنچه در آینه می بیند به او نزدیکتر خواهد بود و همه چیز همچون گلوله برفی به سرعت آب شده و این مناصب پر زرق و برق بیشتر از نم عطسه بُزی برای آنها نمی ارزد.
لذا در واپسین عرائضم از رئیس این نهاد و وزیر محترم وزارت آموزش و پرورش استدعا دارم به این سیاستهای چکشی و بحث و مجادلات پینگ پنگی و کسالت آور خاتمه داده و با عودت کلاس و استرداد حق و حقوق مرتبط به بانیان آن و در نهایت با طواف دل ، اهتمامی جدی در تعیین تکلیف و تبدیل وضعیت مشمولان طرح مبذول بدارند و مضمون «به عمل کار برآید به سخندانی نیست» را در خط مقدّم اقدامات خویش قرار داده و ادای مکرر استخاره ی خوب یا بَد را به مضامین دیگری موکول نمایند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید