چاپ کردن این صفحه

حمید قاسمی

سازمان نهضت سوادآموزی و مجادلات پینگ پُنگی و عامدانه ی آن

حضرات عظمی با استدلال « از این ستون به اون ستون فرجه» و شگرد فرار رو به جلو و بطالت وقت درصدد ادامه برنامه ریزی های دارای رنگ و بوی آزمایش و خطا بوده و بدین منوال که سکانداران موجود ، این کشتی شکسته را می رانند بالتبع به همان سرنوشت تلخی مبتلا خواهد گشت که کشتی سانچی دستخوش آن شد و بلاشک سرنشینان آن نیز در آتش بی تدبیری و سیاستهای ناصواب خواهند سوخت/ باید به سمع و نظر رئیس این نهاد رسانید که اگرچه لقمان را حکمت آموختن شرط ادب نیست اما خطاب نمودن معلم قراضه به این کنشگرانِ « از مال پَس و از جان عاصی »که با صیقل خوردن آموخته ها و مهارتها فرا گرفته اند همچو خیزران در برابر تندبادهای زخم زبان و وعاظ نیش دار،خم شوند تا تیزی و تلخی اش بگذرد و همواره چونان آسیاب درشت بگیرند و نرم نرمک پس دهند/ پیشنهاد می گردد زین پس به جای عنوان نهضت سوادآموزی بیان بدارید نهضت سوادسوزی تا بلکه نام این جماعت عامی با فرمایشات اطباء علم و ادب کشور تطابق یابد/  با آنکه مسئولین خود را مقید به قانون معرفی و برقراری عدالت را از تنفس برای خود واجب تر قلمداد و از نقد خود سخن می گویند اما عنداللزوم وقتی به مرحله ی عمل می رسند چیز دیگری را از خود به منصه ی ظهور می گذارند/ با این وصف که سازمان مزبور در این هوای مه آلود با شیب تند در حال ذبح آزادی بیان و اعاده حق امت آموزش دهنده باشد و کمر به کوتوله سازی انتقادات و برجسته سازی برند خودمختاری و ادامه سیاستهای بهره کشی بی مزد ومنت باشد آیا نباید از آن به عنوان هولوکاست انسانی نام بُرد و صاحب منصبان آن را معرّا از مانیسفت فکری ساعی دانست که در حال تنیدن پیله ی تزویر به حول خویش اند تا این دیوار ‌کج به خوبی به ثریا برسد/ چرا باید این میرغضبان « بهر یک دستمال قیصریه ای را به آتش زنند» و با انحلال کلاس متحصّنین با ژانری متمایز نعل وارونه زنند و از طیب خاطر ببرند که افلاس آدمی از آنچه در آینه می بیند به او نزدیکتر خواهد بود و همه چیز همچون گلوله برفی به سرعت آب شده و این مناصب پر زرق و برق بیشتر از نم عطسه بُزی برای آنها نمی ارزد

 

سازمان نهضت سوادآموزی و مطالبات آموزش دهندگان  نگاره ای که امروز در ذهن هر بیننده ای از چارچوب نظام حاکم بر آموزش و پرورش کشور نقش می بندد محققاً تصویری برفکی و ناهویداست و صاحب منصبان وزارت مذکور با عدم اجرای ماده واحده اصلاح تبصره ۱۰ ماده ۱۷ در مورد آموزش دهندگان نهضت سوادآموزی و گره زدن مفاد این ماده به مصوبه ی آتی و استفساریه ای که تاکنون با گذشت مقارن به  ۱۸ ماه از تاریخ تصویب آن هنوز چشم به دنیا نگشوده، مبین آن است که حضرات عظمی با استدلال « از این ستون به اون ستون فرجه» و شگرد فرار رو به جلو و بطالت وقت درصدد ادامه برنامه ریزی های دارای رنگ و بوی آزمایش و خطا بوده و بدین منوال که سکانداران موجود ، این کشتی شکسته را می رانند بالتبع به همان سرنوشت تلخی مبتلا خواهد گشت که کشتی سانچی دستخوش آن شد و بلاشک سرنشینان آن نیز در آتش بی تدبیری و سیاستهای ناصواب خواهند سوخت و علی القیاس رگهای خشکیده و پیکره ی زیپوی سازمان نهضت سوادآموزی که فرزندخوانده ی تحمیلی وزارت متبوع بوده نیز به شدت محتاج دمی مسیحیایی در کالبد حیات خویش گشته تا بلکه به یُمن وجودش  پاشنه آشیل چالشها و مشکلاتش زمینگیر و دیو متمرِّد بی سوادی از آن دل بریده و طلاقی همیشگی ستانَد.


باید به سمع و نظر رئیس این نهاد رسانید که اگرچه لقمان را حکمت آموختن شرط ادب نیست اما خطاب نمودن معلم قراضه به این کنشگرانِ « از مال پَس و از جان عاصی »که با صیقل خوردن آموخته ها و مهارتها فرا گرفته اند همچو خیزران در برابر تندبادهای زخم زبان و وعاظ نیش دار،خم شوند تا تیزی و تلخی اش بگذرد و همواره چونان آسیاب درشت بگیرند و نرم نرمک پس دهند لذا اظهار این خطابه های ناشیانه جلوه گر آن است که سازمان دیگر طشتش از بام افتاده و کارنامه ارزشیابی آن عجالتاً « نیازمند به تلاش بیشتر » خواهد بود و برای اینکه مخدومان از چرت ضِرارت بِپرند لازم است عملکرد و پیشینه ی اجرایی خود را نسبت به مربیان، اندکی در ترازوی عدل خویش بسنجند تا دریابند بُلبلی که خوراکش زردآلوی هَلندر باشد بهتر از این نمی خواند و ابراز این گونه نطق های نخ نما عطف ماسبق نمی شود که ردای مشفق دلسوز بر تن این نهاد زار میزند و ژست های حامی و مُنجی نردبامان  خویش نیز دیگر خیلی خَز شده است.


البته نباید نادیده پنداشت که پایوران وزارت مزبور نیز در این مدت ، مسکوت و دست به سینه نبودند و با وجود کارشکنی ها ،علی الاتصال آموزش دهندگان را علی رغم برخورداری از انواع سوادِ برشمرده از منظر یونسکو و بهره مندی از مدارج و مدارک دانشگاهی معتبر ،پیوسته بیسواد خطاب نموده و روی بر می گرداندند لذا پیشنهاد می گردد زین پس به جای عنوان نهضت سوادآموزی بیان بدارید نهضت سوادسوزی تا بلکه نام این جماعت عامی با فرمایشات اطباء علم و ادب کشور تطابق یابد.


شایسته است متصدیان سازمان به جبران آنکه علی الدّوام انگشت اشاره خود را به سوی آموزش دهندگان روانه سازند و دَم از دوره های توانمندسازی بزنند اندکی از منابر موعظت و افاضات خویش دل کَنده و سَرَکی به زیردستان و بله قربان گویان معاونت های سوادآموزی و کارشناسان خود در استانها و نواحی بکِشند و از نزدیک نظاره گر کسانی باشند که هِر را از بِر تشخیص نداده و همچو زامبی ساعات گذرانده و مواجب دریافت می دارند و اعضای خانواده و سوگلیان خود را تحت عنوان آموزش دهنده بر سر سفره نشانده و بیشترین ثبت سوادآموز را نیز به این دردانه های دارای ژن برتر فضل و بخشش می نمایند.


با آنکه فرهنگیان عزیز صندوق ذخیره ای دارند و از بابت سازوکارهای مدیریتی و نظارتی و نحوه اداره و نیز از درد اختلاس نامستحسن آن در محافل و تحلیل های خود شکوه ها و گلایه ها بیان می دارند،آموزش دهندگان نیز از صندوقی نامرئی به نام صندوق تقسیم سرانه آموزش دهندگان که مؤسسات و سازمانهای حَی و حاضرِ دخیل در آن،که عملاً هیچگونه فعالیت چشمگیری در شناسایی و جذب سوادآموز در چنته نداشته و از قوت لایموت آنها مبالغ درشتی تحت عنوان حقِ مدیریت(حقابه ) به کام خویش سرازیر میکنند، نَک و ناله ها سر می دهند.

سازمان نهضت سوادآموزی و مطالبات آموزش دهندگان

آری !

دل آموزش دهندگان سرایی است که جای جای آن داغی بر دل نشسته دارد و مسئول دلسوزی که در باغ نیست و هنوز مشخص نیست متولیان وزارت و سازمان مذکور که بر مدار صفر می گردند چقدر زمانِ دیگر نیاز دارند که خواب زمستانی را از چشمان خود بپرانند تا اینان که در منجلاب بلاتکلیفی گرفتار شده اند ، رهایی یابند.


بارخدایا اینک که سر نیاز به آستان تو نهاده ایم ما را یاری فرما که در بد مخمصه و بد زمانه ای گرفتار شده ایم مثل برگ خزان زرد و نوامید و خموش گشته ایم و در حفره کوچکی از ساختار اجتماع متکثر از دنیازدگی و سیاستی که عمیقاً بی پدر و مادر شده ، سرنوشتمان این گونه رقم خورده که تاآخر عمر به نام زندگی ، مُردگی کنیم و سماق بمَکیم.


با آنکه مسئولین خود را مقید به قانون معرفی و برقراری عدالت را از تنفس برای خود واجب تر قلمداد و از نقد خود سخن می گویند اما عنداللزوم وقتی به مرحله ی عمل می رسند چیز دیگری را از خود به منصه ی ظهور می گذارند و نباید از گل نازکتر بگوییم که چنانچه حرف بزنیم در اصل پا را فراتر از گلیم خود دراز نموده و تودهنی محکمی نثارمان گردیده و راهی تنگی کوچکی که در کودکی ماهی قرمزی در آن محبوس داشتیم می گردیم و اگر سخنی نگوییم با دل شکسته و جوانی برباد رفته و هزاران چک بلامحل وعده و وعید تقدیمی چه کنیم؟
با این وصف که سازمان مزبور در این هوای مه آلود با شیب تند در حال ذبح آزادی بیان و اعاده حق امت آموزش دهنده باشد و کمر به کوتوله سازی انتقادات و برجسته سازی برند خودمختاری و ادامه سیاستهای بهره کشی بی مزد ومنت باشد آیا نباید از آن به عنوان هولوکاست انسانی نام بُرد و صاحب منصبان آن را معرّا از مانیسفت فکری ساعی دانست که در حال تنیدن پیله ی تزویر به حول خویش اند تا این دیوار ‌کج به خوبی به ثریا برسد؟


حال که سازمان نه تنها از آرمانها و اساسنامه بدو تأسیس فاصله گرفته بلکه طی طریق معکوس می کند و رؤسای صاحب نام آن در پی ایجاد فضای گلخانه ای با ایده ی اینکه مبادا گردی بر دامنشان نشیند و صدای مؤذنانی که رویای گام نهادن در راه همکار شهید خود شهیده هانیه اکبریان پیردوستی را در مخیله ی خود  می پرانند و بر حسب تکلیف از جانب جمع کثیری از همکاران خویش که قائل به کم کاری دراین راه بودند و بابت کاهلی خود باید از حیّ سبحان عذر تقصیر بنمایند،لباس نمایندگی برتن نموده و گلبانگ عدالت برافراشته اند ، به زعم خود چوب در آستینشان کنیم و و با انحلال کلاسشان و اشاعه تهدید و ارعاب،به قول پیشینیان بچه ی قنداق شده در دامانشان گذاریم و به حاشیه برانیم، این بزرگترین جفا در حق مطالبه گری و عدالت خواهی است آیا به راستی زین پس باید ترکیب هایی امثال عدالت ستانی و اعاده حق را پنبه دانه ای بدانیم که شتر مرگ کنار خانه ی رویاهایمان خوابش را خواهد دید؟


مع الوصف آیا خیانتی فراخ تر از اینکه بین تبدیل وضعیت آنان و دیگری انحلال کلاس و مانع تراشی در جذبشان، گزینه ی دوم را برگزینیم و بر آن اصرار و پافشاری نماییم،وجود دارد؟
گویا با وجود گرم شدن روز به روز کره زمین و آب شدن یخهای قطبی این یخ ها محل اتراق خود را از دل کوهها به دل آدمیان احاله نموده اند که بدین گونه رفتار و منش آنان به سردی و اعمال دلسردکننده گرویده است.حقیقتاً چرا باید هربار دست به قلم ببریم و با تضرّع از این پدیده های مذموم کاغذی را جوهری نماییم؟


به راستی چرا باید این میرغضبان « بهر یک دستمال قیصریه ای را به آتش زنند» و با انحلال کلاس متحصّنین با ژانری متمایز نعل وارونه زنند و از طیب خاطر ببرند که افلاس آدمی از آنچه در آینه می بیند به او نزدیکتر خواهد بود و همه چیز همچون گلوله برفی به سرعت آب شده و این مناصب پر زرق و برق بیشتر از نم عطسه بُزی برای آنها نمی ارزد.
لذا در واپسین عرائضم از رئیس این نهاد و وزیر محترم وزارت آموزش و پرورش استدعا دارم به این سیاستهای چکشی و بحث و مجادلات پینگ پنگی و کسالت آور خاتمه داده و با عودت کلاس و استرداد حق و حقوق مرتبط به بانیان آن و در نهایت با طواف دل ، اهتمامی جدی در تعیین تکلیف و تبدیل وضعیت مشمولان طرح مبذول بدارند و مضمون «به عمل کار برآید به سخندانی نیست» را در خط مقدّم اقدامات خویش قرار داده و ادای مکرر استخاره ی خوب یا بَد را به مضامین دیگری موکول نمایند.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

شنبه, 27 بهمن 1396 16:55 خوانده شده: 1349 دفعه

در همین زمینه بخوانید: