چاپ کردن این صفحه

ولی اله بایبوردی/ دبیر بازنشسته زبان و ادبیات فارسی - آذربایجان شرقی

ترویج فرهنگ ملی با مضامین اصطلاحات و کنایات زبان و ادبیات فارسی در قالب " تک بیتی "

ترویج فرهنگ ملی با مضامین اصطلاحات و کنایات زبان و ادبیات فارسی


1
آب شدن از خجالت (شرمگین و رفتن آبرو)

آتش آب و خجلت از مردم
آبرویم ببرد و همت کاست

2
آب خوش از گلو پایین رفتن (از مشقت محرومیتی رنج بردن)

آب خوش خواهی که پایین تر رود از حلق یار
سعی کن نیکی کنی از خود برانی عُجب خویش

3
آب شان به یک جوی نمی رود (با هم نمی سازند )

قطره ها در جوی جا گیرد روان در رود دوست
تو چرا با کفو خود یک جو شدی آبت به هرز

4
به پیری رسیدن (عمر طولانی کردن )

پیری ز ره رسید و جوانی ز سر گذشت
دور حیات بوده و ایام سرگذشت

5
به خدا سپردن (چیزی را به دیگری دادن تا آن را نگهداری کند )

به خدا سپردمت جان به کجا سفر توانی
ز درون شناخت باید که به ره تو در نمانی


6
بد تا کردن (بد رفتاری کردن )

از دست لجبازی تو اندیشه ام لجباز شد
ای اختر طالع چه شد با ما تو بد تا می کنی

7
بساط برچیدن (به هم ریختن دستگاهی )

دکان ما تخته کنی گیری بساطی معرکه
در پیش پای مشتری ما را تو رسوا می کنی

8
آب را گل آلود کردن (اختلاف انداختن )

کردن آب را به گل آلود
ماهی از دست تو به در بردن

9
آبرو از کف دادن (رسوا شدن )

از کف این آبرو نخواهم داد
بعد مرگم اگر برفت چه باک

10
آتش به جان افکندن ( ملول کردن دیگری )

مختاری ای جانان من بر جان من آتش زنی
اما به ایما گویمت آتش به دامانم مزن

11
آتش تر و خشک نمی شناسد (خطر برای همه یکسان است )

به اعمالت نظر افکن مسوزان نامه مردم
چو آتش از سما آید بسوزد خشک ها و تر

12
آرد بیختن و غربال آویختن (وظیفه را انجام دادن هوسی نداشتن )

با من ای یار کنایه سخنی می گویی
آرد را بیخته غربال برآویخته ای

13
آرزو به خاک بردن (برآورد نشدن آرزوها )

دیوار کسان بینم تا اوج سما رفته
ای کاش سمایی بود دیوار من مسکین

14
خُرد شدن (حقیر شدن )

ای روزگار خرد شوی طفل را ببین
در آرزوی مرگ من و مالک وطن

15
آفتاب لب بام (کسی که عمرش نزدیک به آخر رسیده )

آفتابی شده ای بر لب بام
همچو مهتاب بباید رفتن

16
آمدی که نسازی ( بنای ناسازگاری گذاشتن )

آمدی جانا نسازی با ولی
رو سفر کن روزگار آیینه کن

17
آن را که عیان است چه حاجت به بیان (امری واضح و روشن نیاز به استدلال ندارد )

به خدا نامه عیان است چه حاجت به بیان
شمس جاوید تویی ای گل دادار جهان

18
از این بادها نمی لرزم (از تهدید کسی نمی ترسم )

با هر نسیم و باد چو بیدی نیم نلرز
از کوه استوارترم بین که هست عشق

19
از پا در آمدن (درمانده و مستأصل شدن )

بد روزگار گفتن تو بدان نشان کفر است
تو ز پا در آمدی جان چه گناه روزگار است

20
آزگار (زمان ممتد )

در آرزوی لحظه دیدار جان ولی
چند روز آزگار گرفتار این جهان

21
زخم روزگار ( سختی ها و مشقت ها )

از شرارت های زخم روزگار
شرمگین جسم و روحم ای نگار


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

دوشنبه, 26 آذر 1396 23:16 خوانده شده: 1172 دفعه

در همین زمینه بخوانید: