چاپ کردن این صفحه

بیست عامل عقب ماندگی ایرانیان

استاد مصطفی ملکیان

در صد سال‌ اخير كسانی‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولاً مجموعه‌ علل‌ و عواملی‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمی‌، بيچارگی‌ و بدبختی و مسائل‌ نظری‌ برای جامعه‌ شده‌ است‌ را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند.

اولين‌ محور، مداخله‌ كشورهای‌ خارجی‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبی‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌های‌ سياسی‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقی‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌. اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌های‌ مختلف‌ بر يكی‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولاً كسی‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ دیگر را انكار كرده‌ باشد.

اما مساله‌ای‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگی‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر ، آسيب‌شناسی‌ فرهنگی‌ مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ چه‌ امور نامطلوبی‌ در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معنای‌ انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌. ولی‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌، نگرش‌های‌ فرهنگی‌ ماست‌.

در باب‌ نگرش‌های‌ فرهنگی‌ من‌ يك‌ تفسير دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتی‌ گفته‌ می‌شود كه‌ از ماست‌ كه‌ بر ماست‌ و اينكه‌ گفته‌ می‌شود ما بايد از درون‌ تغيير كنيم‌ دو نوع‌ تغييركردن‌ مراداست‌ كه‌ من‌ به‌ يك‌ نوع‌ آن‌ می‌پردازم‌.گاه‌ وقتی‌ گفته‌ می‌شود كه‌ «ما بايد عوض‌ شويم»‌ يعنی‌ تا ما رفتار اخلاقی‌ سالمی‌ نداشته‌ باشيم‌ وضع مان‌ بهبود پيدا نمی‌كند و اين‌ نكته‌ گفته‌ می‌شود كه‌ سود سرانجام‌ و بالمآل همه‌ در اخلاقی‌ زيستن‌ است‌. اين‌ اخلاقی‌ زيستن‌ يكی‌ از دو بخش‌ مطلب‌ محل‌ اشاره‌ من‌ است‌. اما وضع‌ فرهنگی‌ تنها به‌ بحث‌ اخلاقی‌ ما بستگی‌ ندارد و به‌ يك‌ سری‌ نگرش‌های‌ ذهنی‌ هم‌ بستگی‌ دارد و من‌ می‌خواهم‌ به‌ اين‌ نگرش‌های‌ ذهنی‌ بپردازم‌.

نگرش‌های‌ ذهنی‌ اموری‌ هستند كه‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ در ما راسخ‌ شده‌اند و ما در همه‌ كنش‌ها و واكنش‌ها تحت‌تاثير اين‌ نگرش‌ها هستيم‌ كه‌ لزوماً جنبه‌ اخلاقی‌ هم‌ ندارد و برای‌ تغيير آنها نبايد رفتار اخلاقی‌ ما تغيير كند. برعكس‌ اين‌ نگرش‌ها هستند كه‌ اخلاق‌ ما را به‌ سمت‌ ناسالمی‌ می‌كشند. می‌شود اين‌ نگرش‌ها را تحت‌ عنوان‌ جامعه‌شناسی‌ قوم‌ ايرانی‌ بحث‌ كرد. اما موضوع‌ بحث‌ من‌ درباره‌ جامعه‌شناسی‌ ايران‌ معاصر نيست‌. به‌ تعبير ديگر من‌ به‌ اين‌ بحث‌ كه‌ شاخه‌ای‌ از جامعه‌شناسی‌ و روان‌شناسی‌ مربوط‌ به‌ اقوام‌ است‌، نمی‌پردازم‌.از این رو اين‌ سخنان‌ را نبايد در عداد كتاب‌ « روح‌ ملت‌ها »ي‌ زيگفريد يا نوشته‌ مرحوم‌ بازرگان‌ كه‌ گفتند زيگفريد به‌ روح‌ ملت‌ ايران‌ نپرداخته‌ و من‌ به‌ روح‌ ملت‌ ايراني‌ مي‌پردازم‌ تا نوشته‌ كامل‌تري‌ ‌شود، قرار داد.

من‌ بيست‌ عامل‌ را که به مسائل‌ فرهنگي‌ و‌ نگرش‌هاي‌ ايرانيان‌ مربوط‌ مي‌شود، احصاء كرده‌ام‌. استدلال‌هاي‌ من‌ هم‌ بر اين‌ مطالب‌ بيشتر درون‌نگرانه‌ است‌. يعني‌ مخاطب‌ بايد به‌ درون‌ خودش‌ مراجعه‌ كند و ببيند كه‌ در خودش‌ چنين‌ حالتي‌ وجود دارد يا نه؟ و اگر وجود دارد مي‌توان‌ گفت‌ این سخنان‌ روي‌ صواب‌ دارد.

پيش داوری:‌ اولين‌ خصوصيتی‌ كه‌ در ما وجود دارد، پيش داوری‌های‌ فراوان‌ نسبت‌ به‌ بسياري‌ از امور است‌. اگر هر كدام‌ از ما به‌ درون‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ پيش‌داوري های‌ فراوان‌ می‌بينيم‌. اين‌ پيش‌داوری‌ها در كنش‌ و واكنش‌های‌ اجتماعی‌ ما تاثيرات‌ منفی‌ زيادی‌ دارد. معمولاً وقتی‌ گفته‌ می‌شود پيش داوری‌، بيشتر پيشداوری‌ منفی‌ محل‌ نظر است‌ ولی‌آثار مخرب‌ پيش‌داوری‌ منحصر به‌ پيش‌داوری‌ منفی‌ نيست‌. پيش‌داوری‌های‌ مثبت‌ هم‌ آثار مخرب‌ خود را دارد. از جمله‌ خوشبينی‌هاي‌ نابه‌جا كه‌ نسبت‌ به‌ برخی‌ افراد و قشرها و لايه‌های‌ اجتماعی‌داريم‌.

دگماتيسم‌ و جمود: نوعي‌ دگماتيسم‌ و جمود در ما ريشه‌ كرده‌ است‌. من‌ اين‌باره‌ كه‌ چرا ملت‌ ايران‌ تا اين‌ حد اهل‌ جزم‌ و جمود است‌، اصلاً تحقيقات‌ روان شناختي‌ و تاريخي‌ ندارم‌. يعني‌ واقعيت‌ آن‌ براي‌ من‌ محل‌ انكار نيست‌ اگرچه‌ تبيينش‌ براي‌ من‌ امكان‌پذير نيست‌. آنچه‌ كه‌ در ما وجود دارد كه‌ از آن‌ به‌ جزم‌ و جمود تعبير مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ باور ما يك‌« ضميمه »‌اي‌ دارد. يعني‌ اینكه‌ ما معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ درست‌ است‌، اين‌ سالم‌ است‌ اما اگر معتقد باشيم‌ كه‌ آن فلان‌ گزاره‌ محال‌ است‌ كه‌ درست‌ نباشد؛ اين‌ «محال‌ است‌» انسان‌ را تبديل‌ به‌ انسان‌ دگمي‌ مي‌كند و ما كمتر مي‌شود كه‌ به‌ چيزي‌ معتقد باشيم‌ و يك‌ «محال‌ است»‌ منضم‌ به‌ اين‌ اعتقادمان‌ نباشد. به‌ تعبير ديگر وقتي‌ ما يك‌ عقيده‌ داريم‌ كه‌ «فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است» يك‌ عقيده‌ دومی‌ هم داريم‌ و آن این است كه‌ «گريزناپذير است‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ نباشد».

خرافه‌پرستي‌: ويژگي‌ ديگر ما خرافه‌پرستي‌ است‌ هم‌ خرافه‌ در بافت‌ ديني‌ و مذهبي‌ و هم‌ در بافت‌هاي‌ غير ديني‌ و مذهبي‌؛ خرافه‌ در بافت‌ مذهبي‌ يعني‌ چيزي‌ كه‌ در دين‌ نبوده‌ و درآن‌ وارد شده‌ است‌. اما مهم‌تر اين‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ سكولار آن‌ هم‌ خرافه‌پرست‌ هستيم‌. خرافي‌ به‌ معناي‌ باور آوردن‌ به‌ عقايدي‌ كه‌ هيچ‌ شاهدي‌ به‌ سود آن‌ وجود ندارد ولي‌ ما همچنان‌ آن‌ عقايد را در كف‌ داريم‌.اين‌ سه‌ مساله‌ را مي‌توان‌ سه‌ فرزند «استدلال‌ ناگرايي»‌ ما دانست‌. هركه‌ اهل‌ استدلال‌ نباشد اهل‌ اين‌ سه‌ است‌ بنابراين‌ راه‌حل‌ درمان‌ اين‌ سه‌، تقويت‌ روحيه‌ استدلال‌گرايي‌ است‌.

بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ نسبت‌ به‌ خود: 

ما به‌ ندرت‌ در « من »ي‌ كه‌ از خودمان‌ تصور داريم‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ و هميشه‌ توجه‌مان‌ به‌ «من» ي‌ است‌ كه‌ ديگران‌ از ما تصور دارند و هميشه‌ ترازوي‌ ما در بيرون‌ ماست‌. اين‌ بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ علت‌العلل‌ يك‌سري‌ مشكلات‌ فرهنگي‌ جامعه‌ ماست‌.

همرنگي‌ با جماعت‌: نكته‌ پنجم‌ ناشي‌ از نكته‌ چهارم‌ است‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ ما هيچ‌وقت‌ در برابر جمهوري‌ كه‌ با آن‌ سروكار داريم‌ نتوانسته‌ايم‌ سخنی‌ بگوييم‌ كه‌ در مقابله‌ با آن‌ (جمهور) باشد‌ و هميشه‌ همرنگ‌ شدن‌ با جماعت‌ براي‌ ما مهم‌ است‌.

تلقين‌پذيري: تلقين‌ يعني‌ رايي‌ را بيان‌ كردن‌ و آراي‌ مخالف‌ را بيان‌ نكردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌ همين‌ راي‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقيده‌اي‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌ خواستيد نشان‌ مي‌دهد كه‌ تلقين‌پذير نيستيد. تلقين‌پذيري‌ يعني‌ قبول‌ تك‌آوايي‌.

القاپذيري: القاپذيري‌ به‌ لحاظ‌ روان‌شناختي‌ با تلقين‌پذيري‌ متفاوت‌ است‌. در القا يك‌ راي‌ آنقدر تكرار مي‌شود تا تكرار جاي‌ دليل‌ را بگيرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ شما از من‌ انتظار دليل‌ داريد اما من‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ دليل‌ بياورم‌ 200 بار فلان‌ گزاره‌ را تكرار مي‌كنم‌ و كم‌كم‌ ما فكر مي‌كنيم‌ كه‌ تكرار مدعا جاي‌ دليل‌ را مي‌گيرد. يعني‌ به‌ جاي‌ اقامه‌ دليل‌، خود مدعا تكرار مي‌شود و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ در « پرودياگاندا» يا آوازه‌گري‌ وجود دارد. اينكه‌ رسانه‌ها وقتي‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار مي‌گيرند آنها خوشحال‌ مي‌شوند به‌ دليل‌ وجود همين‌ روحيه‌القاپذيري‌ در مردم‌ است‌ و الا اگر ملتي‌ القاپذير نباشد هرچه‌ كه‌ رسانه‌ها بگويند چون‌ دایماً دليل‌ مي‌خواهند كسي‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ راديو و تلويزيون‌ اظهار خوشحالي‌ نمي‌كند.

تقليد: منظور من‌ از تقليد نه‌ آنست‌ كه‌ در فقه‌ گفته‌ مي‌شود. مراد، تقليد به‌ معناي‌ روان شناختي‌ آن‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ من‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوي‌ شخصي‌ باشم‌. يعني‌ من‌خودم‌ را مانند تو مي‌كنم‌ و به‌ تو تشبه‌ مي‌جويم‌ و تقليد، يعني‌ من‌ تو را الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ كه‌ در عرفان‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ تشبه‌ به‌ خدا بجوييد اگر اين‌ كار را با انسان‌ها انجام‌ داديم‌ تعبير به‌ تقليد مي‌شود و اين‌ تقليد هم‌ در اديان‌ و مذاهب‌ و هم عرفان‌ مورد توبيخ‌ است‌.

تعبد: تعبد يعني‌ سخني‌ را پذيرفتن‌ صرفاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فلان‌ شخص آن‌ را گفته‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ اگر این صورت‌ استدلالي‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد كه‌ «فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخص گفته‌ است: فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است»، من‌ اهل‌ تعبدم‌. آيه‌اي‌ در قرآن‌ است‌ كه‌ معمولاً كمتر نقل‌ مي‌شود «اتخذو احبارهم‌ و رهبانهم‌ من‌ دون‌ا...» كه‌ در باب‌ روحانيت‌ نصاري‌ و يهود است‌ كه‌ فراوان‌ مي‌گويد كه‌ يهوديان‌ و نصاري‌ روحانيون‌ خود را مي‌پرستيدند من‌ دون‌ا... (به‌ جاي‌ خدا يا علاوه‌ بر خدا). صحابي‌ از امام‌ باقر مي‌پرسد كه‌ آيا واقعاً مي‌پرستيدند حضرت‌ در جواب‌ مي‌گويد هرگز اين‌گونه‌ نيست؛ روحانيون‌ مسيحي‌ به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ ما را بپرستيد و اگر هم‌ مي‌گفتند كسي‌ نمي‌پرستيد. اما اينكه‌ قرآن‌ به‌ آنها اين‌ نسبت‌ را مي‌دهد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ كه‌ با خدا بايد مي‌داشتند با روحانيون‌ خود داشتند. مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشي‌ از يك‌ عمل‌ واحد است‌ و آن‌ اينكه‌ ما «زندگي‌ اصيل»‌ نداريم‌. زندگي‌ اصيل‌ به‌ تعبير روان شناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبير عرفا يعني‌ زندگي‌ براساس‌ فهم‌ و تشخيص خود. زندگي‌ اصيل‌ را فقط‌ كساني‌ انجام‌ مي‌دهند كه‌ دو سرمايه‌ دارند؛ عقل‌ در مسائل‌ نظري‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملي‌.

شخصيت‌پرستي‌: كمتر مردمي‌ به‌ اندازه‌ ما شخصيت‌پرستند و شخصيت‌پرستي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ شخصيتي‌ خود را بر ما عرضه‌ مي‌كند و خوبي‌هايي‌ كه‌ در زندگي‌ اطراف‌ خودمان‌نمي‌بينيم‌ از سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ مي‌دهيم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ مي‌كنيم‌.

تعصب‌: تعصب‌ هم‌افق‌ با شخصيت‌پرستي‌ است‌. تعصب‌ به‌ معناي‌ چسبيدن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ داريم‌ و نگاه‌ نكردن‌ به‌ چيزهاي‌ فراواني‌ كه‌ نداريم‌. اگر من‌ شيفته‌ آن‌چه‌ كه‌ دارم‌ شدم‌ و فكركردم‌ که جاي‌ نداشته‌ها را هم‌ برايم‌ مي‌گيرد من‌ نسبت‌ به‌ آن‌ تعصب‌ پيدا كرده‌ام‌ و اينجاست‌ كه‌ من‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ به‌ آن‌ وفاداري‌ ندارند دو ديدگاه‌ پيدا مي‌كنم‌. گروهي‌ خودي‌ مي‌شوند و گروهي‌ غيرخودي‌. قرآن‌ خودي‌ و غيرخودي‌ را رد كرده‌ است‌ چرا كه‌ درباره‌ حب‌ و بغض‌ مي‌گويد وقتي‌ با گروهي‌ دشمنيد دشمني‌ باعث‌ نشود درباره‌ آنها عدالت‌ و انصاف‌ را فراموش‌ كنيد. درباره‌ دوستي‌ هم‌ مي‌گويد هميت‌ جاهليت‌ شما را نگيرد. هميت‌ جاهليت‌ يعني‌ اينكه‌ چون‌ فلاني‌ از قبيله‌ من‌ است، طرف‌ او را چه‌ ظالم‌ باشد چه عادل‌، مي‌گيرم‌. به‌عبارت‌ ديگر ويژگي‌هاي‌ خود او مهم‌ نيست‌ بلكه‌ ويژگي‌هاي‌ تعلقي‌ او مهم‌ است‌.

اعتقاد به‌ برگزيدگي: هر كدام‌ از ما اگر به‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ مي‌بينيم به‌ نوعي‌ فكر مي‌كنيم‌ که به‌ نوعي‌ مورد لطف‌ خدا هستيم‌. يعني‌ درست‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ وضع‌ ما به‌ مو بند باشد اما پاره‌ نمي‌شود و اكثر اهمال ها و بي‌توجي‌ها ناشي‌ از همين‌ نكته‌ است‌. لاپينيس‌ اصطلاحي‌ داشت‌ كه‌ براي‌ موارد ديگري‌ به‌ كار مي‌برد. اين‌ اصطلاح‌ « هماهنگي‌ پيش‌ بنياد »بود به‌ معني‌ اينكه‌ گويا همه‌ امور از پيش‌ حاصل‌ آمده‌ است‌. گويا ما اين‌ هماهنگي‌ پيش‌بنياد را راجع‌ به‌ خودمان‌ قایليم‌.

تجربه‌ نيندوختن‌ از گذشته: پس‌ از اقدامات‌ انسان‌دوستانه‌ افرادي‌ چون‌ ماندلا واسلاوهاول‌ و اقدامات‌ انسان‌دوستان‌ كه‌ در باب‌ فرهنگي‌ كردن‌ سياست تلاش‌ كردند، زياد شنيده‌ايم‌ كه‌ «ببخش‌ و فراموش‌ كن»‌ يا «ببخش‌ و فراموش‌ نكن»‌. اما داستان‌ بر سر اين‌ است‌ كه‌ اگر شما ببخشانيد و فراموش‌ كنيد باز هم‌ از همانجا ضربه‌ مي‌خوريد. انسان‌هاي‌ سالم‌ كساني‌ هستند كه‌ در درون شان‌ مي‌توانند بزرگترين‌ دشمنان‌ خود را از لحاظ‌ عاطفي‌ ببخشايند، چرا كه‌ از لحاظ‌ عاطفي‌ بايد بخشود اما از لحاظ‌ ذهني‌ نبايد فراموش‌ كرد. اما متاسفانه‌ ما عكس‌اين‌ عمل‌ مي‌كنيم‌،از لحاظ‌ عاطفي‌ نمي‌بخشيم‌ و كينه‌جويي‌ در ما زنده‌ است‌ اما به‌ لحاظ‌ ذهني‌ فراموش‌ مي‌كنيم‌ چرا كه‌ حافظه‌ تاريخي‌ ملت‌ ما بسيار كند و تار است‌.

جدي‌ نگرفتن‌ زندگي‌: سقراط‌ از ما مي‌خواست‌ كه‌ در عين‌ شوخ‌طبعي‌ زندگي‌ را جدي‌ بگيريم‌ ؛ كساني‌ زندگي‌ را جدي‌ مي‌گيرند كه‌ دو نكته‌ را باور كنند:

1. باور به‌ مستثني‌ نبودن‌ از قوانين‌ حاكم‌ بر جهان‌. دليل‌ هر جدي‌ نگرفتن‌ مستثني‌ دانستن‌ خود از قوانين‌ هستي‌ است‌.

2. نسبت‌سنجي‌ در امور

روان شناسان‌ اصطلاحي‌ دارند با اين‌ مضمون‌ كه‌ انسان‌ بايد بتواند وزن‌ امور را نسبت‌ به‌ هم‌ بسنجد. انسان‌هايي‌ كه‌ زندگي‌ را جدي‌ نمي‌گيرند چيزهاي‌ مهمتر را براي‌ چيزهاي‌ مهم‌ رها مي‌كنند. فراوانند انسان‌هايي‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ خطاي‌ تاكتيكي‌ نمي‌كنند اما خطاي‌ استراتژيك‌ عظيم‌ دارند يعني‌ كل‌ زندگي‌ را مي‌بازند اما در ريزه‌كاري‌ها وسواس‌ دارند.

ديدگاه‌ نسبت‌ به‌ كار: ديدگاه‌ كمتر مردمي‌ نسبت‌ به‌ كار تا حد ديدگاه‌ ما نسبت‌ به‌ كار مبتذل‌ است‌. ما كار را فقط‌ براي‌ درآمد مي‌خواهيم‌ و بنابراين‌ اگر درآمد را بتوانيم‌ از راه‌ بيكاري‌ هم‌ به‌ دست‌ آوريم‌ از كار استقبال‌ نمي‌كنيم‌. در واقع‌ ما كار را اجتناب‌ناپذير مي‌دانيم‌ در حالي‌ كه‌ بايد ديدگاه‌ مولوي‌ را درباره‌ كار داشته‌ باشيم‌ كه‌ معتقد بود كار جوهر انسان‌ است‌.

قایل‌ نبودن‌ به‌ رياضت‌: رياضت‌ در اين‌ جا نه‌ به‌ معناي‌ آنچه‌ كه‌ مرتاضان‌ انجام‌ مي‌دهند رياضت‌ به‌ معناي‌ اينكه‌ در زندگي‌ همه‌ چيز را نمي‌توان‌ داشت.‌ بنابراين‌ بايد چيزهايي‌ را فدا كرد تا چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ را به‌ دست‌آورد. قدماي‌ ما مي‌گفتند دنيا دار تزاحم‌ است‌ يعني‌ همه‌ محاسن‌ در يك‌جا قابل‌ جمع‌ نيست‌ به‌ تعبير نيما يوشيج‌ تا چيزها ندهي‌ چيزكي‌ به‌ تو نخواهند داد. در زبان‌هاي‌ اروپايي‌ قداست‌ از ماده‌ فداكاري‌ است‌. عارفان‌ مسيحي‌ مي‌گفتند اينكه‌ فداكاري‌ و قداست‌ از يك‌ ماده‌اند به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر به‌ قيمت‌ از دست‌ دادن‌ چيزهاي‌ فراوان‌. ولي‌ ما مي‌خواهيم‌ همه‌ چيز را داشته‌ باشيم‌. وقتي‌ ديدگاه مان‌ نسبت‌ به‌ كار آن گونه‌ است‌ نسبت‌ به‌ مصرف‌ هم‌ ديدگاه مان‌ اين‌گونه‌ مي‌شود و باعث‌ مي‌شود دچار مصرف‌زدگي‌ شويم‌. وقتي‌ ما بحث‌ مصرف‌زدگي‌ را مطرح‌ مي‌كنيم‌ مي‌گویند كه‌ شما از اوضاع‌ جامعه‌ و فقر خبر نداريد؛ بايد گفت‌ مصرف‌زدگي‌ يك‌ ديدگاه‌ است‌ نه‌ يك‌ امكان‌. يعني‌ فرد فقير هم‌ در سویدای دل‌ خود مي‌گويد كاش‌ بيشتر داشتم‌ و بيشتر مصرف‌ مي‌كردم‌. كدام‌ يك‌ از ما براي‌ آرمان‌هاي‌ خود حاضر است‌ به‌ قدر ضرورت‌ اكتفا كند. اين‌ مصرف‌زدگي‌ ما را به‌ دنائت‌ مي‌كشد. اگر ما بوديم‌ و فقط‌ ضروريات‌ زندگي‌ مجبور به‌ كرنش‌ كردن‌ نبوديم‌.

از دست‌ رفتن‌ قوه‌ تميز بين‌ خوشايند و مصلحت‌: مردمي‌ كه‌ منافع‌ كوتاه‌مدت‌ را ببينند و قدرت‌ ديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ را نداشته‌ باشند در معرض‌ فريب‌خوردگي‌ هستند. دليل‌ موفقيت‌ سياست‌هاي‌ پوپوليستي‌ در كشور كه‌ در يك‌ سال‌ اخير هم‌ رواج‌ پيدا كرده‌ نديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ است‌. وقتي‌ منافع‌ بلندمدت‌ ديده‌ نشود منافع‌ كوتاه‌مدت‌ تامين‌ مي‌شود به‌ قيمت‌ نكبت‌ و ادبار درازمدت‌.

زياده‌گويي: ما درست‌ برخلاف‌ آنچه‌ كه‌ در اديان‌ و مذاهب‌ گفته‌ مي‌شود زياده‌گو هستيم‌ و پرحرف‌ مي‌زنيم‌. نقل‌ است‌ كه‌ عرفا هم‌ در سكوت‌ تبادل‌ روحي‌ داشتند اما ما ملت‌ پرسخني‌ هستيم‌ و آسان‌ترين‌ كار براي‌ ما حرف‌زدن‌ است‌.

زبان‌ پريشي: بدتر از پرسخني‌ ما زبان‌پريشي‌ ماست‌. زبان‌پريشي‌ به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ انسان‌ حرف‌ خود را خودش‌ هم‌ متوجه‌ نمي‌شود يعني‌ اگر تحليل‌ روان شناختي‌ در سخنان‌ ما انجام‌ شود اصلاً برخي‌ جملات‌ معنا ندارد. سخنان‌ همه‌ مانند شهرك‌هاي‌ سينمايي‌ است‌ كه‌ در زمان‌ فيلم‌ پر از دژ و قلعه‌ است‌ اما وقتي‌ فشار مي‌دهيم‌ فرو مي‌ريزد. به‌ تعبير ديگر ، حرف‌هاي‌ ما پشتوانه‌ ندارد و همه‌ ما از صدر تا ذيل‌ ياوه‌ مي‌گوييم‌ و به‌ همين‌ دليل‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ ذهني‌ تا اين‌ حد پريشانيم‌. كساني‌ كه‌ سرگرداني‌ ذهني‌ دارند اول‌ بايد زبان‌ خود را پالايش‌ كنند. يعني‌ بايد حرف‌ را فهميده‌ بزنند و از طرف‌ مقابل‌ هم‌ حرف‌ فهميده‌ بخواهند. نوام‌ چامسكي‌ براي‌ اينكه‌ ثابت‌ كند كه‌ هر جمله‌اي‌ كه‌ قواعد نحوي‌ و صرفي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ صرفاً بامعنا نيست‌ جملاتي‌ مي‌گفت‌ بطور مثال‌ مي‌گفت‌: وقتي‌ مي‌گويند «پسر برادر مثلث‌ ما عاشق‌ بيضي‌ شما شده‌ است»، قواعد صرفي‌ و نحوي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ اما بامعنا نيست‌.

ظاهرنگري‌: ظاهرنگري‌ به‌ دليل‌ غلبه‌ روحيه‌ فقهي‌ در دين‌ بر كل‌ كارهايمان‌ سايه‌ افكنده‌ است‌. يعني‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ ما به‌ ارزش‌ و انگيزه‌ كار توجه‌ كنيم‌ فريفته‌ ظاهر مي‌شويم‌. اين‌ ظاهربيني‌ها ما را براي‌ ظاهرفريبي‌ آماده‌ مي‌كند. در هر جا كه‌ اخلاق‌، عرفان‌ و روان شناسي‌ فداي‌ فقه‌ و ظواهر شود اين‌ روحيه‌ غلبه‌ پيدا مي‌كند.

در پايان‌ پيشنهادي‌ دارم‌ كه‌ داراي‌ دو نكته‌ است‌: 

اول‌ اينكه‌ در باب‌ هر كدام‌ از موارد مطرح‌شده‌ فكر كنيم‌ كه‌ درست‌ است‌ يا نه‌. اگر درست‌ است‌ اول‌ كاري‌ كه‌ بايد كرد اين‌ است‌ كه‌ در شخص خودمان‌ بررسي‌ كنيم‌. يعني‌ اينكه‌ اين‌ نكته‌ها را ذره‌بين‌ نكنيم‌ و روي‌ ديگران‌ بگيريم‌ بلكه‌ اول‌ ذره‌بين‌ را روي‌ خودمان‌ بگيريم‌. نكته‌ دوم‌ اينكه‌ اگر مطالب‌ گفته‌ شده‌ درست‌ است‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ هميشه‌ مجيز مردم‌ را بگويند و فكر كنند تمام‌ مشكلات‌ متوجه‌ رژيم‌ سياسي‌ است‌ ، بايد از مجيزگويي‌ مردم‌ دست‌ بردارند و به‌ مردم‌ بگوييم‌ چون‌ شما اين گونه‌ايد حاكمان‌ هم‌ آن گونه‌اند.

حاكمان‌ زایيده‌ اين‌ فرهنگند؛ جامعه‌اي‌ كه‌ فرهنگش‌ اين‌ باشد ناگزير سياستش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود و اقتصادش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود. خطاست‌ كه‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ برای پيداكردن‌ محبوبيت‌ و شخصيت‌ اجتماعي‌ مجيز مردم‌ را بگويند و بگوييم‌ كه‌ مردم‌ هيچ‌ عيب‌ و نقصي‌ ندارند. چرا كه‌ رژيم‌ سياسي‌ وليده‌ مردم‌ است‌ و رژيم‌ سياسي‌ بهتر به‌ فرهنگ‌ بهتر نياز دارد.

سیمرغ

پنج شنبه, 14 خرداد 1394 10:24
2: 2015-06-04 06:54:00
3: پنج شنبه, 14 خرداد 1394 06:54
خوانده شده: 5175 دفعه

در همین زمینه بخوانید: