آقا اجازه؟!
امروز ( سه شنبه ) که به مناسبت روز معلم همراه با دو معلم و یازده دانش آموز بر سر مزارت آمدیم، شرمنده شدیم!
ما را ببخش! که مرگ تو در همان روزهای اول را دستاویزی قرار داده بودیم برای تسویه حساب های قدیمی مان !
ما را ببخش که در روزهای اول به دیار باقی شتافتنت، شعار های ما هم گوش فلک را کر می کرد؟
از ما بگذر که همه به ناگهان عینک های روشنفکری را از ته صندوقچه های تار عنکبوت گرفته در آورده بودیم و بر بالای جسد تو رژه می رفتیم.
آن روز منفعت در این بود که نام تو را بر سر هر کوی و برزن فریاد بزنیم و هر کسی تو را منتسب به خود بداند، آن روز آن معامله برای ما صرفه داشت، اما امروز سود ما در فراموش کردن مرگ آموزگار همشهری مان است.
آقا اجازه؟
می دانم که انتظار داشتی با توجه به فرمول " قضیه همیشه بسیار ساده است " حداقل به مناسبت روز معلم یادی از تو در این شهر فرهنگی بشود ! اما بدان فعلا سرمان با چیزهای مهم دیگری گرم است !
و مدت هاست " قضیه به همین سادگی هم که فکر می کردی نیست "! شاید وقتی امروز تعداد فقط دو معلم! و 11 دانش آموز! در این شهر فرهنگی! به صورت خود جوش بر سر مزارت گرد آمدند را در حال نثار صلوات و فاتحه خواندن دیدی، خوشحال شدی که هنوز هم در این، خود را به فراموشی سپردن ها، هستند افرادی که به یادت هستند.
آقا اجازه؟!
ما را ببخش !
اما خوشحال باش که هنوز هستند معلمین واقعی در این شهر که معلمی را رسالت می دانند و به همین خاطر تو را که زمانی همکارشان بودی را فراموش نکرده اند.
آموزگارانی که امروز فقط دو نفرشان با حضور بر سر مزارت، رسم جوانمردی به جا آوردند ...