چاپ کردن این صفحه

نمی دانستم این قدر زود به ورطه فراموشی سپرده می شوم، متاسفم برای خوش بینی های خودم ...

درد دل یک معلم بازنشسته در هفته معلم

صغری خداکرم پور

درد دل یک معلم بازنشسته در هفته معلم

 دیروز می مردند و فراموش می شدند آرام آرام،
امروز چه زود از یاد رفته ایم بی آنکه بمیریم!
 
 بی مقدمه ؛
 
 دلم می سوزد برای همه ی آن سالها ..!
 
تنها معلمی هستم که تا حالا تمام تمام تمام سالهای خدمتتم را صادقانه با تلاش و مشقتهای فراوان حتی بیشتر  از وظیفه صرف آموزش زبان انگلیسی دختران و مادران عزیز پاریزی کردم ،اما دوسال بازنشسته شدم دریغ از کوچکترین یادی در هفته معلم  ...!
اینک  دیگر کسی سراغم را نمی گیرد، دلم می سوزد و قلبم شکسته، از بهشت شما بعد این همه تلاش بی منت رفتم، اما کسی به قلب شکسته من سرنمی زند.
 
بعد از تمام سالهای خدمتم به دختران عزیزم در این محدوده جغرافیایی ، نه از کلاس خسته ام و نه از مهرورزیدن برای دختران عزیز و دوست داشتنی این منطقه ،اما خسته ام و می ترسم از فراموش شدن ،انسان با محبت است که زنده است.
 
این همه سال عشق در کلاس درس ، کم نبود یک عمر بود، جوانی و میانسالی در مدارس  راهنمایی  (متوسطه اول پاریز )گذشت، با موهای کاملا مشکی، زمانی که شاگردان اشتباهی دست بر شانه من می زدند و می گفتند بدو بریم کلاس خانم رفت کلاس ...  پا به سرزمین تان گذاشتم و با موهای تقریبا تمام سفید از آنجا خداحافظی کردم.
از تمامی خانواده های دختر دار که در سه دهه اخیر در پاریز بوده اند بپرسید ،آیا خداکرم پور را می شناسید؟! همان معلمی که کلی باعث آزار و اذیت دخترانتان بود!
دلخوشی من میوه های این سالهای گذشته است که باعث می شوند لبخند برلبم بنشیند و همه آنها را چه درس خوان ،چه بازیگوش و چه .... عاشقانه دوست داشتم و دارم.
 
امّا  زود نبود فراموش کردنم ؟!
 
هفته های معلم زمان خدمتم  وقتی  معلمان عزیز بازنشسته  سالهای قبل را دردورهمی هفته معلم در یکی از باغهای پاریز می دیدم  ،خودم را در بین آنها برای سالهای بعد تصور می کردم ،اما نمی دانستم این قدر زود به ورطه فراموشی سپرده می شوم، متاسفم برای خوش بینی های خودم .
 
درد دل یک معلم بازنشسته در هفته معلم
 
وقتی در تخته های  سیاه و سفید کلاس، اول  درس عشق را و بعد زبان انگلیسی را به دختران عزیزم  می آموختم بوی گچ ها و ماژیکهای وایت بورد معروف رنگی  خداکرم پور برایم طراوت بهشت داشت و لبخند دختران عزیزم  شادی را بر تمام وجودم می نشاند و تمام تلاشم این بود دختران عزیزم بهترین باشند و در آن سو دختران نوزاد خودم  از چهار ماهگی به بعد در مهد کودکهای شهر مس سرچشمه چشم انتظار مادری خسته و رنگ پریده برای تغذیه  و مهر ورزی بعد از ساعتها بودند، ، فرزندان خونی ام  حسرت ها خوردند  اما من بر حسب وظیفه و وجدان کوچکترین کم کاری و حتی برای وجدانم خیلی بیشتر از وظیفه برای عزیزان شما و خودم تلاش می کردم ،دردم را پنهان می کردم تا حداقل عزیزانم در کلاس درس زبان انگلیسی درد را فراموش کنند.
 
و الان فقط آدم هایی موفق از جنس شاگردان عزیزم  موجب می شود تا دردهای فراموش شدنم را  فراموش کنم و چشم به  گوشه ای از پیروزی های شاگردان عزیزم در خدمت به خلق خدا باشم .
 
دیروز می مردند و فراموش می شدند آرام آرام،
امروز چه زود از یاد رفته ایم بی آنکه بمیریم!
 
با تشکر ؛ دبیر بازنشسته زبان انگلیسی که تمام سالهای خدمتش صرف دختران عزیز پاریزی شد.

ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

پنج شنبه, 18 ارديبهشت 1398 11:05 خوانده شده: 2408 دفعه

در همین زمینه بخوانید: